گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

گندم طلائی ما

بای بای جی جی

دختر ناز من...گندم طلایی خونه ی ما یکمی زودتر از پایان دوسالگی از بزرگترین وابستگیش جدا شد،جدا شدنی که دخترمونو یک مرحله جلو برد عبور از مرحله ی شیر خواری به خردسالی مدتی بود که به پیشنهاد اطرافیان والبته دکترش شیر روزشو کم کرده بودم و فقط موقع خواب شیر میخورد،اگه قبلش میخواست سرشو گرم میکردیم تا یادش بره تا اینکه چهارشنبه ساعت 10 صبح وقتی از خواب بیدار شد برای آخرین بار جی جی خورد و تــــــــــــــــموم یک کم قبل تر میخواستم صبر زرد بگیرم تا تلخ بشه وخودش دیگه درخواست نکنه اما راستش دلم نیومد،دلم نیومد از شیر مادر براش خاطره بد بسازم،دلم نیومد نسبت به چیزی که دو سال با لذت خورده بد بین بشه برای همین چسب زخم زدم و به گند...
31 فروردين 1394

روزت مبارک فرشته ی مهربان زندگی من

   گرامیداشت روز مادر، گرامیداشت فرشته ای آسمانی است که خداوند به هر انسانی در روی زمین یکی از آنها را هدیه داده است، فقط و فقط یکی که هیچ جایگزینی ندارد. فرشته مهربان زندگی من، روزت مبارک و چه زیبا گفت حسین پناهی: ...
20 فروردين 1394

نوروز نامه

سال 93 با همه ی خوبیها و بدیهاش تموم شد وچقدر از نظر من وبابا این سال به سرعت گذشت چون ی کوچولوی خوشگل خوشمزه داشتیم که در کنارش گذر زمان روحس نمیکردیم،وای که چقدر سریع گذشت از یک سالگی تا به الان انقدر ما تو سال گذشته برای هر کار گندمی شگفت زده شدیم و ذوق کردیم که من هر بار از خدا میخواستم کوچولومو در پناه خودش حفظ کنه و به هر که در آرزوی بچه دار شدنه این نعمت رو عطا کنه نمیدونم این خوبه که بچه های این دور و زمونه انقدر زود با تکنولوژی آشنا میشن یانه اما نمیتونم خوشحالی وذوق خودمو وقتی گندمم این قدر مسلط با موبایل کار میکنه رو پنهون کنم،چندوقت پیش از مامانم پرسیدم ماهم بچه گی هامون انقدر باهوش بودیم یا من مثل اون سوسک معروف دارم ...
17 فروردين 1394

بوی بهار میرسد

اسفنددوست داشتنی من از راه رسید،ماهی که بوی بهار میده و من همیشه عاشق شلوغی های این ماه هستم،کم کم داریم به شمارش معکوس نزدیک میشیم و همه ی فعالیتهای ما میره رو دور تند،البته ما کارهامون کاملا انجام شده و الان فقط منتظر بهاریم بــــــــــــــــــــــهار فصل دخترک خردادی من احساس میکنم سال  94 سال عجیبیه برامون آخه قراره تغییرات بزرگی تو زندگیمون اتفاق بی افته،امیدوارم همه سال خوبی پیش روداشته باشند البته الان هوا سرد شده و پشت هم باروون میاد به لطف خدا،مثل اینکه چله کوچیکه داره تمام زورشو میزنه تا آبروی زمستون امسال رو حفظ کنه،زمستونی که بیشتر شبیه اوایل پاییز بود  واما شرح احوال این ماه: این ماه 3 گروه مه...
17 اسفند 1393

آتلیه یک سالگی

بالاخره بعد از مدتهافرصت کردم عکسهای آتلیه یک سالگی گندمی رو بذارم،تعداد عکسها کمه چون بعد از گرفتن چند تا عکس دوربین خراب شد و ما نتونستیم عکسهای بیشتری بگیریم،البته همین چندتا عکس کلی انرژی ازم گرفت چون تنها بودم و شما هم اصلاهمکاری نمیکردی،ان شالله برا دو سالگی جبران میکنم و میبریمت ی آتلیه عالی البته کیفیت عکسها خیلی خوب نیست چون از رو عکس،عکس گرفتم             من عاشق این عکسم  ...
18 بهمن 1393

خوش اومدی سپیدی

بیست ماهگی گندمی با ی برف کوچولو شروع شد،برفی که تو این زمستون نه چندان سرد خیلی منتظرش بودیم،البته این برف شبونه اومد و فرداش نرم نرمک میبارید ولی تا عصر دیگه اثری ازش نموند،ما هم که بی جنبه خودمون و دختر گلی رو حسابی پوشوندیم و رفتیم برف بازی فرشته ی خونه ما دختر آروم و خونسردیه(اینو به دایی یاسینش رفته) و صد البته بغلی،خودش خیلی تنهایی بازی نمیکنه و مامان باید کنارش باشه یا وقتی که باباخونه ست با بابایی بازی کنه،به بابا میگه بدو بدو  ولی خودش آروم و یکمی سریعتر از راه رفتن میدوه وقتی مامان داره غذا درست میکنه خانمی باید رو کابینت ها باشه ونظارت داشته باشه به آشپزی مامانی هنوز با پی پی کردنش مشکل داریم،نمیدونم چرا ...
16 بهمن 1393

نوزده ماهگی

دختر کوچولوی خونه ی ما دی رو هم پشت سر گذاشت خدایا این بچه چرا انقدر زود داره بزرگ میشه،ولی شکر که میتونم چهارچشمی ببینمش و از رشدش لذت ببرم و همیشه دلم برا مامانایه کارمند میسوزه که فرصت کافی برای بودن در کنار کوچولوهاشونو ندارن،کودکی که به سرعتی که فکرشو نمیکنی بزرگ میشه و ما ممکنه دلمون حتی برااینکه مثل قدیما توبغلمون بخوابه تنگ میشه نفس ما این ماه دو تا مروارید جدید در صدف دهانش رویت شد   دندون کوچولوهایی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم،حالا گندمی 14 تا دندون داره 8 تا در فک بالا و 6 تا در فک پایین،البته این دوتایی جدید فقط نیش زدن و کامل نشدن کلمات زیادی رو دخترکوچولوی من میگه مثله: با       &...
15 بهمن 1393

ماجراهای هجده ماهگی دخترکمون

دختر کوچولوی ما 1.5 سالگی رو هم پشت سر گذاشت سعی میکنم همه کاراشو اینجا بنویسم ولی خوب بعضی ها یادم میره دیگه انقدر این بچه ها سریع بزرگ میشن که دو تا چشم که چه عرض کنم هشت تا چشم هم داشته باشی کمه برای لذت بردن از دیدن پیشرفتهاشون  گندمی من وقتی میخوره به جایی یا کلا اتفاقی می افته با یه حالتی که من دلم میخواد درسته قورتش بدم میگه: ای خدااا  عاشق موبایل و لپ تاپ،انقدر قشنگ صفحه ی گوشیو بازمیکنه و میره توگالری وفیلم و عکسهای خودشو میبینهکه ما دهنمون باز میمونه تخمه وآجیل خیلی دوست داره و وبه تخمه میگه: تخ تخ (با ضم ت ) بچه ام ی مدت یبوست بود وخیلی اذیت شدالانم که بهتر شده از پی پی کردن میترسه و خلا...
17 دی 1393

کوچولوی هفده ماهه ی خونه ی ما

دخترک دلبندمان...نبات کوچولوی خونه ی ما هفده ماهه شد نفس مادر نه ماه نفست به نفسم بند بودو هفده ماهه که نفسم به نفست بنده تا ابد پس زندگی کن و شاد زندگی کن و بدون که پدر ومادرت همیشه با تو اند و برای تو اند نمیدونم چیزی تو زندگی یک پدر و مادر میتونه لذتبخش تر از دیدن بالندگی دختر کوچولوشون باشه و یا چیزی بیشتر از یادگرفتن کارهای جدید فرشته شون میتونه ذوق زده شون کنه با اینکه ی دو ماهی میشه که گندمی مامان برامون اخم میکنه اما من هنوزم وقتی دختر گلی ابروهاشو میندازه بالا و اخم میکنه بنددلم از این ناز کردنش پاره میشه و دلم میخواد حسابی فشارش بدم نای نای کردن که کار همیشگی گل دختره حتی با نوحه ی محرم مدتیه به ماما...
25 آبان 1393

دخترک 16ماهه ی من

نفس مامان یک ماه بزرگتر شده و من لذت میبرم از لحظه لحظه ی کنارش بودن ودیدن بالندگی دخترکم،گندمی کارای زیادی یادگرفته که من همیشه چند تا شو از قلم می اندازم ولی جالب ترینش اینه: گندم لباس داری:     گندم:نه گندم مامانو دوس داری       گندم:نه گندم غذا خوردی:     گندم:نه ... خلاصه هر چی میپرسیم با کلی ناز میگه نه غیر از یک سوال گندم بریم دد       گندم:دد  یا  بیم(بیم کلمه ایه که جدیدا یاد گرفته) بچه ام حسابی دردری شده این ماه من و گندمی بودیم خونه ی مامان جون آخه هم عید قربان بود هم دوتا عروسی داشتیم که خیلی خوش گذشت اولیش ...
1 آبان 1393