گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

گندم طلائی ما

نوزده ماهگی

1393/11/15 9:33
300 بازدید
اشتراک گذاری

دختر کوچولوی خونه ی ما دی رو هم پشت سر گذاشت

خدایا این بچه چرا انقدر زود داره بزرگ میشه،ولی شکر که میتونم چهارچشمی ببینمش و از رشدش لذت ببرم و همیشه دلم برا مامانایه کارمند میسوزه که فرصت کافی برای بودن در کنار کوچولوهاشونو ندارن،کودکی که به سرعتی که فکرشو نمیکنی بزرگ میشه و ما ممکنه دلمون حتی برااینکه مثل قدیما توبغلمون بخوابه تنگ میشه

نفس ما این ماه دو تا مروارید جدید در صدف دهانش رویت شدچشمک 

دندون کوچولوهایی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم،حالا گندمی 14 تا دندون داره 8 تا در فک بالا و 6 تا در فک پایین،البته این دوتایی جدید فقط نیش زدن و کامل نشدن

کلمات زیادی رو دخترکوچولوی من میگه مثله:

با            منظورش آبهچشمک

بتو           پتوی عزیزش که الان غیر از خونه تو خیابون و کوه وجنگل هم دستشه

بیس        سیب(کلا همه چیو بر عکس میگه)

ابو           ابرو(وقتی میگیم ابروهات کو غیر از نشون دادنه ابروهایی خودش ابروهای                         اطرافیانم نشون میده)

آلا           کلاه(روزی چند بار میره کلاهشو میاره و میگه د د)

دوپ         توپ

...فعلا یادم نمیاد دیکهسوال

واکسن 18 ماهگی رو هم بعد 20 روز تاخییر زدیم و پرونده ی واکسن ها هم تا 6 سالگی بسته شد،بعد واکسن ی کمی گریه کردی ولی زود آروم شدی،وقتی هم اومدیم خونه راحت خوابیدی ولی بعد از اینکه بیدار شدی درد پاهات شروع شد،همش همدلت میخواست راه بری لابد فکر میکردی راه بری دردش آروم میشهزباناین دردها فرداش هم ادامه داشت ولی دیگه راه نمیرفتی،ما هم برات مدادرنگی و ی تخته وماژیک جایزه گرفتیم

قد و وزنتم خوب بود خدا رو شکر         قد:84            وزن:11.800   

حالا نوزده ماهگی به روایت عکس:

قبل از واکسن رفته بودیم خرید

 

فدای دخمل خوش خنده ام بشم

 

بابایی ساعت ده زنگ زد که بیا بریم واکسن بزنیم وماهم آماده شدیم که بریم 

این عکس برابعد از واکسنه که هنوز دردهات شروع نشده بود عزیزم

 

گندمی با مدادرنگی های خوشگلش

دخترکم عاشق کیویه،بعضی وقتها که زیاد میخوره زبونشو بهمون نشون میده یعنی زبونم میسوزه

 

 

یکی از اون دفعاتی که دختر گلی کلاه به سر آماده دد رفتنه،البته کلاهشو پشت ورو گذاشتهچشمک

 

و اینم کیف آرایش بخت برگشته مامانعصبانی

 

و چقدر هم لذت میبره از اینکارخندونک

 

قربون اون دستهای کوچولو بشم من،مادرت دورت بگرده که داری بهش کمک میکنی

 

و یک آخر هفته ی دوست داشتنی با یک دخمل دوست داشتنی 

اول رفتیم آرامگاه میرزا کوچک خان

 

بعدشم رفتیم سد طبیعی سقالکسار،جای خیلی خوشگلی بود که البته فکر میکنم بهار و پاییزش باید صد برابر قشنگ تر باشه

 

گندمی چه نگاه عاقلانه ای به مامانش دارهخنده

 

 

 

کلا میخواستی تو بغل باشی ودستها تو میگرفتی بالا ومیگفتی:لالا(منظورش بالاست)

 

 

 

وجوجه کوچولوی خوشگل خوشمزه من که عاشق تخمه ست

پسندها (4)

نظرات (1)

گیلدا
15 بهمن 93 23:05
ماشالله به دخمل ناز مرواریدای جدید مبارک باشه خانم خوشگله