ماجراهای هجده ماهگی دخترکمون
دختر کوچولوی ما 1.5 سالگی رو هم پشت سر گذاشت
سعی میکنم همه کاراشو اینجا بنویسم ولی خوب بعضی ها یادم میره دیگه
انقدر این بچه ها سریع بزرگ میشن که دو تا چشم که چه عرض کنم هشت تا چشم هم داشته باشی کمه برای لذت بردن از دیدن پیشرفتهاشون
گندمی من وقتی میخوره به جایی یا کلا اتفاقی می افته با یه حالتی که من دلم میخواد درسته قورتش بدم میگه:ای خدااا
عاشق موبایل و لپ تاپ،انقدر قشنگ صفحه ی گوشیو بازمیکنه و میره توگالری وفیلم و عکسهای خودشو میبینهکه ما دهنمون باز میمونه
تخمه وآجیل خیلی دوست داره و وبه تخمه میگه:تخ تخ(با ضم ت)
بچه ام ی مدت یبوست بود وخیلی اذیت شدالانم که بهتر شده از پی پی کردن میترسه و خلاصه مکافاتی داریم،وقتی بهش میگیم کجات دردمیکنه پوشکشو نشون میده ومیگه:اینجاه
ماهی میشه برامون وبا زبونش ادای ماهی رو درمیاره،آخ که من می میرم با اینکارش
غذا خوردنشم تعریفی نداره ولی میوه ومخصوصا کیوی خیلی دوست داره
فکر کنم این دخمل یاخواننده میشه یانوازنده،وقتی آهنگی میشنوه همچین حس میگیره وچشمهاشو جمع میکنه و ابرو بالا میاندازه که هر کی ندونه فکر میکنه باباش خواننده ست
عاشق این عکسم
آخه این موش خوردن نداره آیا؟
ی آخر هفته ی پاییزی کنار ساحل یکمی سرد
دندونهای نفسم یکی بود یکی نبوده،نمی دونم چرا خیلی وقته دندون جدیدی در نیاورده
قدمهایت محکم واستوار عزیز دل
به یاد دوران نوجوانی
دخترک چادر به سر من
و اینم اسباب بازی جدیدش،که الان توهفت تا سوراخ قایم کرده است،مشکلیبابازی کردنش نیست،مشکل جایی شروع میشه که قصد میکنه مزه شون کنه
و ی آخر هفته ی دیگه تومنجیل خونه دوست بابا وپسر با محبتشون پارسا جون که حسابی گندمی باهاش دوست شده بود
سرو سه هزار ساله ی هرزویل
و چه زیبا بود پاییزش
اینجا دخملی خسته شده داره میگه:بالا بالا یعنی بغلم کنید لطفا
ودر آخرسد زیبای منجیل،ولی باد داشت از جا میکندمون