گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

پاییز و یلدای 1402

سلام عشقدونه باکلی عکس اومدم،پاییز امسال هم هوا عالی بود هم ما فرصت داشتیم،برای همین خیلی گشتیم بالاخره موفق شدی ما رو راضی کنی و گوشی بخریم برات،برنامه ما برای گوشی شما پایان کلاس پنجم بود ولی چون همه ی دوستهات داشتن دیگه بی طاقت شده بودی و ما هم زودتر گرفتیم و خداروشکر خوب مدیریت کردی تولد دنیز کوچولو رو داشتیم که 21 آذر رفتیم کیاکلا وتا یکشنبه 26 ام موندیم و روز آخری که می خواستیم کیوی های خونه ی مامان جون اینا رو بچینیم بابامرتضی از چهارپایه افتاد و دستش شکست،خداروشکر جزئیه ولی باید 45 روزتو گچ بمونه،از کیاکلا تا رشت هم من رانندگی کردم و برام تجربه جالبی بود چون همیشه فقط یک ساعت می نشستم وخسته میشدم کلاسهاتم که هنوز طراحی رو...
3 دی 1402

مرداد و شهریور 1402

سلام عشقدونه شهریور امسال هم خونه مامان جون اینا بودیم چون جراحی تعویض مفصل زانو برای پای دیگه  رو داشت،ما 30 مرداد رفتیم و مامان جون 31 ام جراحی داشتن وتا 27 شهریور موندیم ودایی یاسین هم 1 شهریور رفت سربازی تو مدتی که اونجا بودی با هلما وآجی آرزو رفتی استخر،زندایی هم تو همون روزها خانه ی بازی شو تو بابلسر افتتاح کرد و اونجا هم میرفتی فروشگاه گلسار هم تا آخر شهریور قرارداد داشت و چون اجاره ها به طرز وحشتناکی بالا رفته بود نتونستیم تمدید کنیم و جمع کردیم،البته دنبال مغازه تو قسمتهای دیگه شهر هستیم،تا ببینیم خدا چی می خواد تو مرداد رفتیم آبشار آلوبن،شهربیجار،بین رشت و رودبار بود،حدود 30 دقیقه پیاده روی تو جنگل داشت و...
16 مهر 1402

خرداد وتیر 1402 وتولد ده سالگی

تولد ده سالگی عشقدونه تولد امسالتو دوست داشتی فقط با دوستات باشه و مامانهاشون نباشن،آخه دوست داشتی بابا مرتضی بمونه تو تولدت که کلی باهاتون بازی کنه،منم آیلین و دینا و نورا و هستی وآرنیکا و دایانا رو دعوت کردم،البته مامان جون و باباجون مثل همیشه بودن کنارمون بچه ها از ساعت 5 اومدن و تا 11 شب بودن و حسابی بهتون خوش گذشت ،منم براتون مرغ سوخاری و سالاد ماکارونی درست کردم لباست مثل هر سال کار خاله ماریا هنرمند و کیکت هم هنر خاله نسیم عزیز بود تابستون امسال هم داریم با هم میریم آموزش شنا و خیلی خوبه،کلاس طراحی هم دوست داشتی که اونم فعلا برای تابستون داری میری و کلاس زبانتم عوض کردیم و با یکی از دوستهات تیچر خصوصی گرفتیم،اسکیت و نقاشی ...
1 مرداد 1402

از دی تا اردیبهشت

یه مامان تنبل بعد 5 ماه دار خاطراتتو می نویسه،باعکسها اتفاقات این مدت رومیگم برات عشقدونه ماسوله ی همیشه زیبا که این بار رفتیم برفی شو ببینیم،اواخر دی آش و باقالی ماسوله با این ویو جذاب هیچ وقت فراموش نمیشه تحقیق باموضوع نجوم که باید یه  کتابچه می ساختید یه اتفاق خوب هم به دنیا اومدن دنیز کوچولو،دختر عموی جدیدت بوده😍 13 بهمن عروسی دختر داییم بود که رفتیم وحسابی خوش گذشت یه مجتمع آموزشی برای بچه ها تو رشت افتتاح شده،با آرنیکا اینا رفته بودیم تا ببینیم چطوره،اینجا قسمت استخرش بود 17 بهمن هم تولد آیلین جون بود که تو کافه سورپرایزش کردیم ...
8 خرداد 1402

ماه نگار 113-115و یلدای 1401

سلام عشقدونه، خاطرات سه ماه رو میخوام برات بنویسم حساااابی درگیر درس ومدرسه و کلاسهات هستیم و ازصبح که بیدار میشیم تا شب بدوبدو داریم،خداروشکر تو مدرسه مشکلی نداریم و با اینکه چهارم پایه ی سختیه ولی معلم خوبی دارید تواین سه ماه خیلی فرصت گشت و گذار نداشتیم،چون هوا خیلی سرد بود اکثرا و تکالیفت هم برای آخر هفته زیاده 19 آبان عروسی عارفه بود و رفتیم کیاکلا و4 روز موندیم،مامان جون برات کادو روز دانش آموز گرفته بود یه آخر هفته  که هنوز هوا سرد نشده بود رفتیم سقالکسار،کادوی روز دانش آموز برات بلز گرفتیم،خونه ی مامان جون اینا که بودیم وقتی می رفتی پیش هلما،روزهایی که کلاس موسیقی داشت باهاش می رفتی و هلما بهت کم و بیش یاد داد و...
27 دی 1401

ماه نگار 111 و 112

سلام عشقدونه باتاخیر دارم خاطراتت رو مینویسم چون حسااابی سرمون شلوغ بود و بعد از اینکه فرصت نوشتن پیدا کردم به خاطر شرایط پیش اومده دیگه دل و دماغ نوشتن نداشتم،الانم دارم ولی نوشتن اینجا حالمو خوب میکنه دخترکم می ترسم و ناامیدم از شرایط ناامنی که داری توش رشد می کنی وبزرگ می شی،ما داریم همه ی سعی خودمونو می کنیم که درگیر اتفاقاتی که اخیرا افتاده نشی چون به شدت بهت استرس وارد میکنه و یه چیزهای ریزی هم شنیدی بهم میگفتی مامان جنگ میشه تو این دو ماهی که گذشت،کل شهریور رو خونه ی مامان جون بودیم چون تعویض مفصل زانو داشتن وجراحی خیلی سختی بود ما 6ام شهریور رفتیم و 8 مهر برگشتیم،هفته ی اول مدرسه چون تعطیلی زیاد داشت برات مرخصی گرفتم ق...
30 مهر 1401

ماه نگار 110 و سفرنامه ی تبریز

سلام عشقدونه دست پر اومدم با سفرنامه ی تبریز بعد مدتها برنامه ریزی برای سفر که کجا بریم و همش مقصدمون و گاهی همسفرهامون عوض میشدن،خودمون سه تایی رفتیم تبریز صبح چهارشنبه 5 مرداد راه افتادیم واز سمت زنجان رفتیم،چون صبح زود راه افتادیم تو پارک لوشان نگه داشتیم و صبحانه خوردیم،من نهار برای تو راهمون درست کرده بودم که اونم نزدیک تبریز خوردیم و ساعت 3 بعدازظهر رسیدیم به تبریز،از قبل خونه رو رزرو کرده بودیم وبعد کمی استراحت رفتیم سمت ایل گلی،اونجا قدم زدیم،قایق سواری کردیم،بستنی خوردیم و شهربازی رفتیم پارک لوشان جاده ی نیکوییه به زنجان ایل گلی یعنی می خواستی از در و دیوار بری ب...
26 مرداد 1401