گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

گندم طلائی ما

مرداد و شهریور 1402

1402/7/16 8:55
263 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

شهریور امسال هم خونه مامان جون اینا بودیم چون جراحی تعویض مفصل زانو برای پای دیگه  رو داشت،ما 30 مرداد رفتیم و مامان جون 31 ام جراحی داشتن وتا 27 شهریور موندیم ودایی یاسین هم 1 شهریور رفت سربازی

تو مدتی که اونجا بودی با هلما وآجی آرزو رفتی استخر،زندایی هم تو همون روزها خانه ی بازی شو تو بابلسر افتتاح کرد و اونجا هم میرفتی

فروشگاه گلسار هم تا آخر شهریور قرارداد داشت و چون اجاره ها به طرز وحشتناکی بالا رفته بود نتونستیم تمدید کنیم و جمع کردیم،البته دنبال مغازه تو قسمتهای دیگه شهر هستیم،تا ببینیم خدا چی می خواد

تو مرداد رفتیم آبشار آلوبن،شهربیجار،بین رشت و رودبار بود،حدود 30 دقیقه پیاده روی تو جنگل داشت و باید از رودخونه رد می شدیم وخود آبشار هم دو طبقه بود و خیلی خوشگل بود

بعدش هم اومدیم کنار رودخونه نهار خوردیم،داری با بابا تمرین سنگ پرت کردن می کنید

برای عاشورا رفته بودیم آستانه

قبل اینکه بریم چون نمی دونستیم کی برمیگردیم آخرین عکسهامون هم تو فروشگاه گرفتیم

فردای عمل مامان جون دایی یاسین صبح زوداومد تا باهامون خداحافظی کنه

مثل پارسال شبی که من بیمارستان بودم و خونه هلما اینا بودی و هلما هم دو روز اومد خونه مامان جون اینا 

آب بازی توحیاط

خانه بازی زندایی،ان شالله براش پر روزی باشه

یهو تصمیم گرفتی که کلاس نقاشی خاله پوری نمیخوام برم،من سبک پوری جون رو خیلی دوست داشتم،سورئال کار میکرد وخیلی به خلاقیتت کمک میکرد، اینم آخرین تابلویی که کشیدی ،البته اینو به نیت آجی آرزوکشیدی و دادی بهش

با مامان جون و باباجون و زندایی و اون دوتا فنچ رفتیم دریا

قرررربونتون بشم  من

حس عکاسیت اومده بود

یعنی انقدررر مسیح رو چلوندی که تو رو میدید جیغ میزد

الحق که دختر خودمی

رفتم دانشگاه بابلسر که دانشگاه لیسانسم بود و برای مدرکم یه سوال داشتم،حسابی تو دانشکده چرخیدم و خاطراتم زنده شد،وقتی صدای یکی از استادهامو شنیدم خیلی خوشحال شدم و رفتیم یکم باهاشون صحبت کردم

24 شهریور هم تولد من بود،دوروز که قبلش وقتی با مامان جون فیزیوتراپی بودیم گفتی بریم میخوام برات کادو بخرم و برام یه سایه و ادکلن خریدی، روز تولدم هم زندایی اینا بودن پیشمون و توشب اصرار کردی که  میخوام برم خونه ی عزیز پیش مانیا وبابا جون هم بردت اونجا،در صورتی که برنامه داشتید و رفتی برام کیک خریدی و غافلگیرم کردی

کییکی عصرونه صفر تا صد با گندمی

آخرین روز فروشگاه گلسار

پسندها (6)

نظرات (1)

گیلداگیلدا
2 دی 02 16:11
چه عکسای قشنگی😍 تولدتم خیلی با تاخیر مبارک❤️
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
مرسی عزیزم&hearts️