گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 101

سلام عشقدونه این ماه خیلی پرکار بودیم،چون آوا پاره وقت میاد و فقط صبحها میاد وما بعدازظهرها می رفتیم فروشگاه،وتو هم شنبه ها کلاس نقاشی میری و یکشنبه و سه شنبه اسکیت ودوشنبه وپنج شنبه هم زبان،که البته زبانت آنلاینه،خلاصه که با این حجم درسهات همش در حال بدو بدوییم که البته این ماه دو بار هم رفتیم مازندران برای افتتاح شعبه ی بهشهر و با عمو مهدی شریک شدیم،سری اول سه شنبه شب راه افتادیم و ساعت 4 صبح رسیدیم خونه ی مامان جون و بابا هم صبح رفت بهشهر برای قرارداد فروشگاه و شب برگشت و ما هم پنجشنبه ساعت 5 صبح راه افتادیم که برسیم به تولد نورا جون که بعدازظهرش دعوت بودیم دایی یاسین دوربین خریده و تو اون یه روز همش دستت بود ...
21 آبان 1400

ماه نگار 99و100

سلام عشقدونه این دفعه هم دو ماهه دارم وبلاگتوآپ دیت میکنم مدرسه ها شروع شده ودوباره آنلاین،اما این دفعه بهتره و فقط فیلم ضبط شده نیست و با معلم به صورت لایو در ارتباط هستید،کلاس اسکیتت هم از اول مهر میری و فعلا شرایط بهتر شده بریم سراغ کارهایی که از 18 مرداد کردیم تا 18 مهر دایی یاسین مرداد پیشمون بود و یه هفته بعد عاشورا مامان جون و باباجون اومدن دنبالش و رفت رفته بودیم دریا،سه تایی رفتین تو آب ولی من نیومدم فرداش هم رفتیم سمت سقالکسار که بسته بودنش و ما هم همون اطراف یه جایی پیدا کردیم و نشستیم عصرونه خوردیم و برگشتیم با جورابت عروسک درست کردیم این پیراهنو مامان آیلی...
20 مهر 1400

ماه نگار97و98

سلام عشقدونه با تاخییر دارم خاطرات دوماه رو مینویسم،تو تیرماه که سرمون با کلاسهات گرم بود ولی از اول مرداد کلاس اسکیت تعطیل شده به خاطر شرایط بد کرونا که به وجود اومده،کلاس زبانت که همچنان آنلاینه  ولی کلاس نقاشی میری چون شرایطش امن هستش و کلا سه نفرید و فضا هم بزرگه برات یکم از شرایط این روزها بگم که کلافه شدیم از کرونا و نگرانی برای عزیزانمون و کسب وکارمون وگرون شدن روز به روز ریز و درشت مایحتاجمون،خیلی روزهای سختی رو داریم میگذرونیم جان مادر،ولی داریم تماااام تلاشمونو میکنیم ناامید نشیم و بچسبیم به دلخوشی های کوچیک یکم تیر تولد بابامرتضی بود که یه شب قبل سورپرایزش کردیم وبراش تولد گرفتیم بیستم تیر هم تولد نیروانا بود که م...
23 مرداد 1400

ماه نگار 96+تولد 8 سالگی

سلام عشقدونه این ماه تولدت بود و از یه ماهه قبل براش برنامه ریزی کرده بودی،مهمونهامون آیلین و دینا ونورا و مامانهاشون بودن،مامان جون و بابا جون و دایی یاسین هم اومده بودن که همراهشون عمه من و دختر عمه فاطمه و خانواده شون هم بودن،البته آرنیکا ومامانش هم بودن که قبل از اینکه مهمونهامون بیان اومدن و زود هم رفتن،نمی تونم بگم که چقدررر بهت خوش گذشته بود و فقط جیغ زدین و رقصیدین،مامان جون اینا وعمه اینا تا شنبه موندن و حسابی با هلما و رادمهر کوچولو بازی کردی کلاس اسکیتت هم شروع شده که با دینا میریم واونم خیلی دوست داری و حسابی پیشرفت کردی هر لباسی که میاد میپوشی برای عکاسی و بعدشم خوشت میاد و میگی میخوامش😂 ماشالله اسپرت هم خیلی بهت میا...
5 تير 1400

ماه نگار 95

عشقدونه سلام این ماه همش تو قرنطینه بودیم،دوباره آمار کرونا بالا رفته و خدا بهمون رحم کنه ماه رمضون هم بود که همه ی سحری  ها با ما بیدار شدی و خیلی ذوقشو داشتی،قبل افطار هم کلی کمک می کردی،صبح وظهر و شب هم نماز می خوندی البته همه رو نماز صبح میخوندی،روزهای آخر چون بعد سحری نمی تونستی راحت بخوابی میگفتی مامان بیدارم کن فقط میخوام نماز بخونم جمعه صبح داریم میریم میدون میوه و تره بار برای خونه خرید کنیم،اینم جنگل کوچولوی پشت خونه مون که پر از گل شده برات کفش اسکیت سفارش دادیم که کلاس بری،فعلا که همه جا تعطیله،شب اول که رسیده بود انقدرررر ذوق کردی و همش تو پات بود،اوایل اصلا تعادل نداشتی ولی الان را...
25 ارديبهشت 1400

ماه نگار 94+ عید1400

سلام عشقدونه  قبل عیدخیلیییی درگیر فروشگاه بودیم و حسابی سرمون شلوغ بود،روز سال تحویل که 30 اسفند ساعت 1 بعدازظهر بود خونه موندیم و  هفت سین چیدیم،بعد از ظهر هم سه تایی رفتیم بیرون یکم قدم زدیم،روز 1 و2 فروردین رفتیم فروشگاه وشب 2 فروردین بلیط گرفتیم برای کیاکلا،از دو هفته قبل عید به بابا مرتضی اصرار میکردی که بیاد و اونم قبول کرد و باهامون اومد ولی فقط دوروز موند وزود برگشت،آخه آوا تو فروشگاه دست تنها بود وخودشم تو اداره کشیک داشت،ما هم تا 12 فروردین موندیم و بعد باباجون و مامان جون مارو برگردوندند رشت و خودشونم تا 14ام موندند و سیزده بدر رفتیم صفرا بسته تا یکم گل وگلدون بخریم یه چند تا عید دیدنی کوچولو هم رفتیم،همه دعوتمون ...
18 فروردين 1400

ماه نگار 93

سلام عشقدونه برنامه کتابخونی گذاشتیم از این ماه،این شکلیه که جمعه ها 6 تا کتاب انتخاب میکنیم و میذاریم رومیز وسط مبل و هر شب یکی رو انتخاب میکنی وبرام میخونی،البته با کلی بازی و اجراکردن و ...،منظورم از گذاشتن کتابها روی میز اینه که جلوی چشممون باشه همیشه و براش وقت بذاریم دایی یاسین تو این ماه سورپرایزمون کرد و اومد پیشمون،قرار بود بعد عید باهامون بیاد ولی پنج شنبه 14 ام اومد وتا سه شنبه پیشمون بود بالاخره بعد 5 سال رفتم دانشگاه وکارای مدرک ارشدم رو انجام دادم و وقتی دایی یاسین اینجا بود رفتیم رستوران تبریزی ها و نهار خوردیم این بازی رو تازه گرفتی و میگی میخوام نجار بشم،همش چکش دستته  و داری کل...
21 اسفند 1399