گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 99و100

1400/7/20 9:58
677 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

این دفعه هم دو ماهه دارم وبلاگتوآپ دیت میکنم

مدرسه ها شروع شده ودوباره آنلاین،اما این دفعه بهتره و فقط فیلم ضبط شده نیست و با معلم به صورت لایو در ارتباط هستید،کلاس اسکیتت هم از اول مهر میری و فعلا شرایط بهتر شده

بریم سراغ کارهایی که از 18 مرداد کردیم تا 18 مهر

دایی یاسین مرداد پیشمون بود و یه هفته بعد عاشورا مامان جون و باباجون اومدن دنبالش و رفت

رفته بودیم دریا،سه تایی رفتین تو آب ولی من نیومدم

فرداش هم رفتیم سمت سقالکسار که بسته بودنش و ما هم همون اطراف یه جایی پیدا کردیم و نشستیم عصرونه خوردیم و برگشتیم

با جورابت عروسک درست کردیم

این پیراهنو مامان آیلین برات دوخته،عکس گرفتیم براش که بذاره تو پیجش

برای خرید مدرسه رفتیم اردیبهشت،عاشق این هستی که اونجا سبد بگیری دستت و خرید کنی

 یه جمعه صبح رفتیم فومن

توجاده ماسوله کنار رودخونه نگه داشتیم و نهار خوردیم،همه جاااا روبیک همراهته

داشتیم با هم کیک درست میکردیم،گفتی مامان ببین تخم مرغها تو شیر چقدر خوشگل شده

برام سالاد میوه درست کردی😍

داشتی با جنگا بازی می کردی که از یه جایی به بعد بابا هم اومد،انقدررر هیجان داشتی که نریزه

قلق موهات دستم اومده،بعد حمام وقتی نم داره لول میکنمش و تا چند روز خوشگل و مرتب میمونه

از هر چیزی خوشت بیاد عکس می گیری

رفته بودیم دستبندمو عوض کنم

ریلکسیشن

عاشق اودی،سگ آوا،هستی وهر دفعه که میاره فروشگاه کلی باهاش بازی می کنی و البته بهونه می گیری که سگ می خوام🙄

این کوله پشتی نارنجی رو برای تولدم گرفتی،البته فکر کنم خودت بیشتر دوسش داشتی

دوچرخه سواری مادر دختری

همه جا بساط درس ومشق پهنه

بالاخره منم واکسن زدم،یعنی میشه این شرایط زودتر تموم بشه

پوری جون،معلم نقاشیت،یه کارگاه عروسک سازی گذاشته بود که اتفاقا تو زمانی بود که ما می خواستیم بریم خونه ی مامان جون اینا،به سختی هماهنگ کردیم که بری چون از اول تابستون منتظر این کارگاه بودی،کارگاه پنج شنبه 25 شهریور از ساعت 10 تا 1 بود،ما هم کلاست که تموم شد راه افتادیم و سه روز کیاکلا بودیم

اینم یکی از شخصیت هایی که ساختین و اسمشم گذاشتی ادی

بلوار معلم رامسر

تو این سه روز نیروانا همش پیشمون بود،دلمون براش خیلی تنگ شده بود😍

یه عصر هم رفتیم خونه ی هلما و کادوی تولدشو بهش دادی،من و شما براش یه کیف گرفتیم ومامان جون هم یه بسته 30 تایی ماژیک که باهاش میشه لگو هم درست کرد و البته مامان جون عین اونو برای شما هم گرفت

یکشنبه ساعت 11 هم راه افتادیم سمت رشت،چون فرداش مهمون داشتیم تو راه رفتیم هایپر می تنکابن و برای خونه خرید کردیم

 سلمان شهر هم نهار خوردیم

مهمونهامون هم عمو مهدی دوست بابا و خانم و دخترشون مهگل جون بودن واز اونجایی که تو سری های قبل شما دو تا اصلا با هم نمی ساختین این دفعه قبل از اومدنشون این نوشته ها روآماده کردی و میخواستی بچسبونی به اتاقت

مهمونهامون دوشنبه 29 شهریور اومدن و جمعه هم برگشتن،فقط همون شب اول با هم بازی کردین و از فردا همش بگو مگو😁

سه شنبه با هم رفتیم کاسپین

کلی لاک پشت دیدی

چهارشنبه صبح هم رفتیم ماسال و ییلاق اولاسبلنگاه و تا پنجشنبه اونجا بودیم و نگم از سکوت و زیبایش،خود بهشت بود

اینجا نمی دونستی مهگل پشتته،میگفتی تو عکسهای من نباید باشه،بعد که فهمیدی پشتته دعواتون شروع شد

پنج شنبه بعد نهار راه افتادیم سمت رشت و سر راه بام سبز ماسال هم رفتیم

و شنبه 3 مهر جلسه ی آشنایی با معلم بود و چقدرر براش ذوق داشتی،وقتی رفتی نشستی پشت نیمکت دلم کباب شد برات،با یه ذوقی به معلمتون نگاه میکردی

با آیلین و مامانش رفته بودیم و بعدش تو حیاط بازی کردین

بازم اودی مهربون

دو روز هم پرسنل منظریه نبود و صبحها ما می رفتیم اونجا

کلاس زبان پنج شنبه صبح هم تو ماشین جلو فروشگاه رفتی

هر جمعه حساب کتاب میکنی و از بابا پولت و میگیری،حقوق هفته و پول توجیبی هفته ات

کارهای زمستونی اومده و تو عاشق این ست شدی و برای خودت برداشتی،چون هودی تو کرکه خیلی دوسش داری

این چتر هم هدیه روز کودک شماست

پنجشنبه15مهر هم رفتیم سمت اسکله انزلی، رشت شدیدا بارون می بارید وسرد بود ولی انزلی خیلییی سرد بود و باد زیادی هم داشت

باد داشت ما رو می برد😁

بابا مرتضی گفت ست های بچه گونه رو بپوش و عکس بگیر برای پیج،گفتی برای هر عکس پول میخوام،برای هر شات 2000 تومن می گیری😂

حرررفی ندارم من🙄

یه دندونتم وقتی داشتی نهار می خوردی افتاد و شانس آوردی متوجه شدی و قورتش ندادی

پسندها (5)

نظرات (1)


5 آبان 00 21:20
خیلی پست قشنگ و طولانی بود❣ گندم خانم ماشالا بزرگ شده😍👏🏻 خدا حفظش کنه همیشه به خوشی و خوش گذرونی💗💗 لطفاً دنبال کنید