گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار97و98

1400/5/23 21:28
473 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

با تاخییر دارم خاطرات دوماه رو مینویسم،تو تیرماه که سرمون با کلاسهات گرم بود ولی از اول مرداد کلاس اسکیت تعطیل شده به خاطر شرایط بد کرونا که به وجود اومده،کلاس زبانت که همچنان آنلاینه  ولی کلاس نقاشی میری چون شرایطش امن هستش و کلا سه نفرید و فضا هم بزرگه

برات یکم از شرایط این روزها بگم که کلافه شدیم از کرونا و نگرانی برای عزیزانمون و کسب وکارمون وگرون شدن روز به روز ریز و درشت مایحتاجمون،خیلی روزهای سختی رو داریم میگذرونیم جان مادر،ولی داریم تماااام تلاشمونو میکنیم ناامید نشیم و بچسبیم به دلخوشی های کوچیک

یکم تیر تولد بابامرتضی بود که یه شب قبل سورپرایزش کردیم وبراش تولد گرفتیم

بیستم تیر هم تولد نیروانا بود که ما دو سه روز زودتر رفتیم خونه مامان جون و ده روز موندیم وبعد عید قربون برگشتیم،عید قربون امسال خونه ی عمو جمال بودیم،بعدشم باباجون با دایی یاسین ومامانجون ما رو برگردوند رشت و البته دایی یاسین مونده پیشمون برای یه ماه

بعد برگشتن از کیاکلا تب کردی و بردمت دکتر،خداروشکر کرونا نبود و دکتر تا دیدت گفت تو استخر رفته و سینوس وگلوش چرکی شده و یه هفته آنتی بیوتیک خوردی

ولی من یه کرونا خفیف گرفتم و یه هفته بدن درد و تب داشتم ولی خداروشکر ریه ام درگیر نشده بود و زودخوب شدم،ولی هنوز بویایی ندارم و تقریبا همه ی غذاها تلخن برام

یه اتفاق خوب هم داشتیم و بالاخره ماشین خریدیم،بعد از فروختن سمند ما دو سال ماشین نداشتیم و بالاخره با اصراررر شما 206 گرفتیم،همش میگفتی من عاشق 206ام،البته پروسه ی طولانی بود چون قیمتها روز به روز بالا میرفت و بابا مرتضی هم به غیر صفر رضایت نمی داد

تو این دو ساال ما سخت سرمون با مغازه گرم بود اما بهت قول دادیم اگه خدا بخواد حالا که ماشین گرفتیم بیشتر ببریمت بیرون

تولد بابامرتضی

با پول خودت برای بابا از مغازه یه ست تاپ وشلوارک گرفتی و منم از مارال چشم یه کفش

تو اردیبهشت یه جلسه قصه خوانی و نقاشی بود که برده بودمت

گوشه ی اتاقت برای خودت اتاق پرو درست کردی و اونجا لباس عوض میکنی،با اینکه خیلی رو مخمه یه جایی بهم بریزه ولی هیچی نگفتم چون میدونم داری کم کم به نوجونی نزدیک میشی و داری برای خودت حریم خصوصی درست میکنی

گلدونهایی که مسئولیتشون باخودته

خونه مامانجون اینا که بودیم یه جمعه با دایی یاسین ومامان جون وباباجون رفتیم شیخ موسی،خیلییی دور بود ولی خیلی جاده ی خوشگلی داشت و سرررد بود،نهار همون جا آش خوردیم و عصر برگشتیم،اصلا نشد یه جایی بشینیم چون همه جا مه وبارون نم نم بود

یعنی تو همه ی عکسها همینجوری ادا در اوردی

سرررد بود

رفتیم تو امامزاده و گفتی می خوام نماز بخونم

قررربون دوتاتون برم،نیروانا ازت جدا نمی شد و اگر یه بچه ی دیگه رو بغل میکردی می اومد و اون بچه رو نیشگون میگرفت

اینجا هم داری مشق زبانتو می نویسی و اومده پیشت داره نقاشی میکشه

استخر بچگیات خونه مامانجون بود،بادش کردیم و دوتایی بازی کردین

داشتیم میبردیمش خونه شون که رو پاهات خوابید

کلاس آنلاین تو بی برقی و گرماااا

فقط همین عکسو از تولد نیروانا دارم،من ومامان جون براش پلاسما کار خریدیم و شما هم براش یه تابلو نقاشی کرده بودی

یه روزهم رفتیم خونه ی عزیز و شبش با هم رفتیم خونه عمه اعظم

روز عید قربون

اون روز توگرما انقدررر تو آب بودین و بعدشم با موهای خیس اومدی جلوی کولر که مریض شدی

اون کارد دست باباجون چی میگه😉

رادمهر خوشگله هم یکسره بغلت بود

مامان جون اینا رفته بودن جوجه خریده بودن

سبک کلاس نقاشی تو خیلی دوست دارم،هر جلسه اش پر از خلاقیته

این تابلویی بود که برای نیروانا کشیدی و متاسفانه کامل شده شو ندارم

تو راه برگشت از کلاس نقاشی از تو پارک ملت رد میشیم،با یه حسرتی وسایل بازی رو نگاه میکنی که دلم کباب میشه

این پیراهنو پارچه شو مامان جون گرفته بود برات و خاله ماریا برات دوخته

تو اواخر خرداد یه مهد کودک بود که برنامه ی آب بازی گذاشته بود و ماهم ثبت نام کردیم و رفته بودیم

سخت مشغول نقاشی

این عکسم برای اواخر خرداده که رفته بودیم کارنامه بگیریم

مامان دینا برای دینا از مغازه مون این اورال رو برداشت وبا هم ست شدین

از همههههه چی عکس میگیری

یه جمعه دوتایی رفتیم دوچرخه سواری و داری دوچرخه ی منو باد میزنی

عصر بارون می بارید وهوا خیلی خوب بود و به پیشنهاد بابا مرتضی کیک وچایی مونو بردیم تو حیاط

فلفل هم چیدی

اینم فلفل های حیاط مامان جون اینا

پازلهاتو یکی یکی میاری و درست میکنی،این 300 تیکه ست

یه کار دیگه تو کلاس نقاشی درست کردن موجودات خیالی و نمایش اجرا کردن باهاشونه

قبل خریدن ماشین ازم قول گرفته بودی که برات بالش گردنی بخرم

این کوسن هم مامانجون برات بافته،اول برای نیروانا بافت و بعدش تو هم خواستی ازش

پسندها (4)

نظرات (4)

👯‍♀️مهنا👯‍♀️👯‍♀️مهنا👯‍♀️
24 مرداد 00 12:19
عالی بود❤❤
تولد بابا مرتضی هم مبارک💓🎂
تولد نیروانا خانم هم مبارک💞🎂
آفرین به گیلدا خانم که دیگه داره بزرگ میشه و وارد نوجوانی میشه👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
ماشین جدیدتون هم مبارکه💖
انشالله خوشی براتون بیاره💕
چه کوسن یونیکورن خوشگلی😍😍
این روز ها برق های خیلی میره😐😐😐
عاشق محصولات باغتون شدم😍😍😍
وبلاگ شما عالیه💗💗💗
من گیلدا رو خیلی دوست دارم💕💕💕
 
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم عزیزم که آنقدر به ما محبت دارید💐🥰
 
نرگسنرگس
6 شهریور 00 21:19
همیشه دلتون خوش و لب تون خندون باشه.
mahsamahsa
7 شهریور 00 19:48
آفرین گندم جون چه نقاشی خوشگلی کشیدی انشالله همیشه شاد و سلامت در کنار خانواده ات باشی عزیزم💚
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم عزیزم💚
گیلداگیلدا
1 مهر 00 20:13
عزیزم همیشه شاد و خوشحال باشی. ماشین جدیدم مبارک
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
قربونت برم عزیزم🥰