گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

گندم طلائی ما

خوش اومدی سپیدی

1393/11/16 15:56
462 بازدید
اشتراک گذاری

بیست ماهگی گندمی با ی برف کوچولو شروع شد،برفی که تو این زمستون نه چندان سرد خیلی منتظرش بودیم،البته این برف شبونه اومد و فرداش نرم نرمک میبارید ولی تا عصر دیگه اثری ازش نموند،ما هم که بی جنبه خودمون و دختر گلی رو حسابی پوشوندیم و رفتیم برف بازیچشمک

فرشته ی خونه ما دختر آروم و خونسردیه(اینو به دایی یاسینش رفته) و صد البته بغلی،خودش خیلی تنهایی بازی نمیکنه و مامان باید کنارش باشه یا وقتی که باباخونه ست با بابایی بازی کنه،به بابا میگه بدو بدو ولی خودش آروم و یکمی سریعتر از راه رفتن میدوهخندونک

وقتی مامان داره غذا درست میکنه خانمی باید رو کابینت ها باشه ونظارت داشته باشه به آشپزی مامانیچشمک

هنوز با پی پی کردنش مشکل داریم،نمیدونم چرا این همه ملین از کیوی و روغن زیتون و شکر قهوه ای و انجیر خشکو...روی این بچه اثر ندارهگریه

حالا بریم سراغ دایره ی لغاتش:

آدووو                 هر وقت چیزی تموم میشه میگه

عمو                عمو

عمه               عمه

امی               امین

لو                   گلخندونک

بـدّه                 بده(ولی با تشدید وغلیظ میگه یعنی باید چیزی که میخوادو بدی) 

آبو                  داییخندونک(آخه کجاش شبیه داییه خدایی)

میو میو           وقتی میگیم پیشی چی میگه اینو میگه             

بی بی           پی پی 

ببی               بع بعی 

حالا عکسهای گل دختری: 

گندمی اولش تو برفها سر خورد برا همین خیلی خوشش نیومد

 

بینی بچه ام قرمز شده

 

راستی به بینی هم میگه مینی

سه چرخه ی گندمی داشتتو حیاط خاک میخورد و چون هوا سرد بود خیلی نمیشد رفت تو حیاط،براهمین شستیمشو آوردیمش توخونه و کارمون در اومد،با پتو و خرسی و مداد رنگیا کنارش می ایسته ومیگه دخ دخ

 

دخترم تو کارهای خونه حسابی ب مامانش کمک میکنه

 

این ماه هم 2 هفته بودیم مازندران،البته به خوشی نبود،دختر خاله بابا بعد به دنیاآوردنه نی نی کوچولوشون فوت کردن،خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر نکن و هیچ پدر و مادری هم داغ بچه شونو نبینن

بلوار رامسر

 

 

این عکسهام برا خونه ی مامان جون ایناست که همش میخواستی تو حیاط باشی

 

 

 

و ی تحول بزرگ دیگه این ماه،یهووی تصمیم گرفتیم پستونکتو نابود کنیم برای همین با قیچی چند تا برش روش زدم،اولش با تعجب نگاه کردی چند بارگذاشتی دهنت و درش آوردی،اون بعد از ظهر وشبشگرفتی دستت خوابیدی وفرداشم کلا دیگه سراغشو نگرفتی

 

اینم آخرین عکسهای گندمی با پستونکش

 

گندمی داره نشون میده که پستونک چطوری نابود شدهخندونک

 

جناب پستونک بخت برگشته که به خاطرات پیوست

دیشب چیپس پاستا درست کردم گندمی خیلی خوشش اومد،سهم خودشو که خورد هیچ اومد از تو بشقاب ما هم قاپید و رفتغمگین

 

تمومه زندگیمون مال تو عزیــــــــــــــــــــــــــــــــزم

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

گیلدا
17 بهمن 93 14:19
سلام عزیزم خوش به حالت که برف بازی کردی اینجا که از برف خبری نیست
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
سلام عزیزم،برف اینجام برف نبود