گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گندم طلائی ما

نوروز نامه

1394/1/17 17:22
1,238 بازدید
اشتراک گذاری

سال 93 با همه ی خوبیها و بدیهاش تموم شد وچقدر از نظر من وبابا این سال به سرعت گذشت چون ی کوچولوی خوشگل خوشمزه داشتیم که در کنارش گذر زمان روحس نمیکردیم،وای که چقدر سریع گذشت از یک سالگی تا به الان

انقدر ما تو سال گذشته برای هر کار گندمی شگفت زده شدیم و ذوق کردیم که من هر بار از خدا میخواستم کوچولومو در پناه خودش حفظ کنه و به هر که در آرزوی بچه دار شدنه این نعمت رو عطا کنه

نمیدونم این خوبه که بچه های این دور و زمونه انقدر زود با تکنولوژی آشنا میشن یانه اما نمیتونم خوشحالی وذوق خودمو وقتی گندمم این قدر مسلط با موبایل کار میکنه رو پنهون کنم،چندوقت پیش از مامانم پرسیدم ماهم بچه گی هامون انقدر باهوش بودیم یا من مثل اون سوسک معروف دارم قربون دست وپای بلوری دخترم میرمخندونک

ما طبق روال هر سال چند روز قبل عید بار وبندیل روجمع میکنیم وراهی ولایت میشیم و تا آخر تعطیلات هم میمونیم،گندمی تواین مدت خیلی کلمه جدید یادگرفته و من تا اون جایی که حافظه یاری میکنه رومیگم

دایی،داخا(داغه)،مانیا،آسی(یاسین)،ماماجو،باباجو(مامان جون و باباجون)،دش(کفش)، تتلو(تولد)،پاتاخا(پرتغال)،دیبی(کیوی)،ددی(دمپایی)بخو(بخور)،پاشو،ماشین،دوخ(دوغ)،بازی،آب و من دلم برای با گفتنش تنگ میشه،ماس(ماست)وخنده دار تر از همه اخ پخ(خیار)قه قهه

وقتی ی صدای بلندی میشنونه میدوه میاد بغلمو میگه:تسید(یعنی ترسیدم)

جدیداوقتی دعواش میکنیم بهمون چشم غره میره ومیگه،ااا           والا

یعنی من برا اینکارش میمیرم

دایی امین پراید وانت خریده،ی روز توخیابون دیدیم گندم میگه امی ،ای دل غافل ماشینو شناخته بود،آیامن حق ندارم ذوق مرگ شم 

کلا عید امسال به مهمونی گذشت وگندمی که حسابی در دریه ی جاهای کم آورد و میگفتیم بریم دد میگفت نــــــــــــه

حالا نوروز نامه به روایت دوربین عزیزمان

دو تا ماهی گلی خریده بودیم و گندمی حسابی باهاشون بازی میکرد

 

 ی شیلات نزدیک خونه مونه یعنی این بچه برامون آبرو نذاشته بس که هر دفعه از کنارش رد شدیم داد زده مایی مایی

 

چهار شنبه سوری خونه عزیز بودیم گندم به آتیش نزدیک نمیشد و میگفتداخا

 

سال تحویل امسال خونه مامان جون اینا بودیم و گندمی ومامانش 5 دقیقه به تحویل سال بیدار شدن و رفتند دم در تا سال تحویل کنن،امیدوارم که براشون خوش قدم باشیم

صبح عید آماده برای عید دیدنی

 

چون صبح زود بیدار شده بودی و کلی هم راه رفتی وقتی اومدیم خونه بیهوش شدی

 

گندمی و مانیا جون

 

خونه مامانجون اینا هم که همش تو حیاط بودی وحسابی بازی کردی

 

 

 

درخت سیب پیر خونه ی مادر بزرگم،خونه ی بچه گیام

 

جمعه هفت فروردین رفتیم ساری خونه همکلاسی دانشگاهم خاله مهدیه که ی دختر کوچولوی نازداشتن به اسم زهرا خانم،بعد از نهار با هم رفتیم سد شهید رجایی

 

 

این پتو هم که از جیگر گوشه ام جدا نمیشه

 

 

10فروردین تولد رضا بود بچه دختر داییم

 

11 فروردین جشن سالگردازدواج آجی آرزو بود،دختر عمه گندمی

 

و اینم سیزده بدر که رفتیم جای همیشگی،اولش قصد نداشتیم بریم چون شما ی کم سرما خورده بودی و ظهر که آفتاب در اومد رفتیم،همون اولش توپ گندمی پاره شد

 

اول شیر بعدا بازی

 

 

 

ما با مامان جون اینا و عمو جمال اینا رفتیم،الان ما بالای تپه ایم و اونا پایین

 

 

گندمی عاشق کبابه،وقتی گوشتا رو سیخ میکشیدیم میگفت تبا 

اینم شنل زورو

 

مهمترین کاری که کردیم تو این مدت کوتاه کردن موهای گندمی بود آخه خیلی نازک بود و رشد زیادی هم نداشت بنابراین موهای نرم و ابریشمی دخترکمو که از بهشت آورده بود سپردیم به دست وقیچی اقا نوید دوست دایی یاسین،شما هم خیلی خانم نشستی تا موهات کوتاه بشه 

قبل از کوتاه کردن

 

 

 

کتابهای می می نی کتاب موردعلاقه گندمیه مخصوصا الهی بد نبینی که دست می می نی میسوزه،کتابو میاره و ورق میزه وبرامون توضیح میده،جایی که می می نی گریه میکنه ادای گریه کردنو در میاره وباهاش همدردی میکنه

 

راستی دست گندمی هم وقتی رفتیم خونه عمه عالیه میخوره به بخاری ومیسوزه از اونروز هر کی میپرسه چی شده دستت میگه:داخا  بتی(یعنی خونه متین اینا سوخته)

و دوتا عکس جامونده از اسفندکه من دوسشون دارم

 

 

الانم که این مطلبو مینویسم منو گندمی حسابی سرما خوردیم وگندم دیشب حالش خوب نبود تب داشت وحسابی سرفه میکرد البته همون روزی که برگشتیم بردیمش دکتر ولی تا الان که بهتر نشده

امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزدلم

پسندها (3)

نظرات (3)

کوثر
17 فروردین 94 17:46
سلام خاله جونم.چه وب نازی دارید.!!! وکوشولوتونم به خودم رفته چون هم سفیده وهم نازه وبانمک. اگه به وب من سربزنید خوشحال میشوم .ازتون کلی سپاس گزارم.
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
چشات خوشگل میبینه عزیزم،حتما میام
گیلدا
18 فروردین 94 22:58
سال خوبی باشه برات گندمی ایشالله که زود خوب میشی
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم خاله جونبرای گیلدا جون
آویسا
29 فروردین 94 10:21
سال نو مبارک عزیزم.ان شاا... امسال سال خوبی داشته باشین البته سالی که نکوست از بهارش پیداست.همیشه به گردش و تفریح و شادی و بدور از ناراحتی ان شاا...
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
قربونت برم،ان شالله برای همه سال خوبی باشه