مهمونهای گندمی
عزیزدلم توهفته ی گذشته کلی مهمون داشتیم،گفتم مهمونهای گندمی چون همه شون به خاطر شما اومده بودن ،اولیش دایی یاسین بود که پنجشنبه اومده بود و تا سه شنبه موند،میخواست بیشتر بمونه ولی چون دایی امین رفته بود اردبیل ومیخواست برگرده تصمیم گرفت بره آخه دیگه زورش میاومد با اتوبوس بره 5تیر با دایی یاسین رفتیم سیاهمزگی شفت،غذا درست کرده بودم که کنار آبشار افطار کنیم ولی چون آبشارش تو دل جنگل بود و همه ی کسایی که بودن اونجا دیگه داشتن میرفتن ما هم تند تند غذا خوردیم و برگشتیم،البته یکم ترسیدیم چون دیگه تاریک شده بود ، میخواستیم جایی دیگه نگه داریم ولی شما تا نشستی تو ماشین خوابیدی بس که آب بازی کرده بودی ولی جای خیلی خوشگلی بود &n...
نویسنده :
مامان منیژه و بابا مرتضی
10:32