گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

بای بای جی جی

1394/1/31 10:12
1,393 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز من...گندم طلایی خونه ی ما یکمی زودتر از پایان دوسالگی از بزرگترین وابستگیش جدا شد،جدا شدنی که دخترمونو یک مرحله جلو برد

عبور از مرحله ی شیر خواری به خردسالی

مدتی بود که به پیشنهاد اطرافیان والبته دکترش شیر روزشو کم کرده بودم و فقط موقع خواب شیر میخورد،اگه قبلش میخواست سرشو گرم میکردیم تا یادش بره تا اینکه چهارشنبه ساعت 10 صبح وقتی از خواب بیدار شد برای آخرین بار جی جی خورد و تــــــــــــــــموم

یک کم قبل تر میخواستم صبر زرد بگیرم تا تلخ بشه وخودش دیگه درخواست نکنه اما راستش دلم نیومد،دلم نیومد از شیر مادر براش خاطره بد بسازم،دلم نیومد نسبت به چیزی که دو سال با لذت خورده بد بین بشه

برای همین چسب زخم زدم و به گندمی گفتم بو شد وتا همین امروز که دوشنبه باشه 2 بسته چسب استفاده کردم چون گندمی هنوز یادش نرفته و روزی چند بار باید مطمئن بشهخندونک

باید بهش نشون بدم و هر دفعه که میبینه میگه:بو شو؟(بو شد؟)

واما بگم از خودم که هنوزم کمی درد دارم و گاهی پشیمون میشم که زود از شیر گرفتمش،دلم تنگ شده برای اول لحظه های شیرین ولی وقتی میبینم که خودش ازم درخواست غذا میکنه و غذا خوردنش خیلی بهتر شده کمی از عذاب وجدانم کم میشه

این روزها به وضوح میبینم میخواد زیاد بغلش کنم ،شبها دستشو میندازه دور گردنم ومیخواد منم همینکارو بکنم،منم بیشتر از همیشه بغلش میکنم،بیشتر بازی میکنیم تا این مرحله به خوبی بگذره

دختر گلم اصلا برای جی جی لج نکرد،داد وقال راه ننداخت،انقدر راحت این دروغ منو باور کرده و من بیشتر دلم میگیره

الان شبها قبل خواب شیر میخوره البته فعلا تو شیشه چون با لیوان خوب شیر نمیخوره وتا صبح راحت میخوابه و6.30-7 هم یک بار دیگه میخوره

من و بابایی هم دیشب به مناسبت جی جی نخوردن گندمی مون یک جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم

 

گندمی داره میگه شمعو روشن کن

 

اینم کادوی دختر نـــــــــــــازم

 

گندمی بازم مریض شده،ی پرنده داشتیم خونه مون فکر کنم به اون آلرژی داشته،تمام بدنش کهیر زده وتب داره،فعلا داره دارو میخوره،بچه ام این دوهفته ای یک کیلو وزن کم کرده،بی حالیش توعکس بالا برای همینه

ودر آخر:

                                    بالندگیت پیوسته جان مادر 

پسندها (6)

نظرات (1)

گیلدا
31 فروردین 94 21:05
آفرین دخمل زرنگ و باهوش ایشالله زودم خوب میشی
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم خاله جون،فعلا که داغونیم