گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

گندم طلائی ما

خوش اومدی سپیدی

بیست ماهگی گندمی با ی برف کوچولو شروع شد،برفی که تو این زمستون نه چندان سرد خیلی منتظرش بودیم،البته این برف شبونه اومد و فرداش نرم نرمک میبارید ولی تا عصر دیگه اثری ازش نموند،ما هم که بی جنبه خودمون و دختر گلی رو حسابی پوشوندیم و رفتیم برف بازی فرشته ی خونه ما دختر آروم و خونسردیه(اینو به دایی یاسینش رفته) و صد البته بغلی،خودش خیلی تنهایی بازی نمیکنه و مامان باید کنارش باشه یا وقتی که باباخونه ست با بابایی بازی کنه،به بابا میگه بدو بدو  ولی خودش آروم و یکمی سریعتر از راه رفتن میدوه وقتی مامان داره غذا درست میکنه خانمی باید رو کابینت ها باشه ونظارت داشته باشه به آشپزی مامانی هنوز با پی پی کردنش مشکل داریم،نمیدونم چرا ...
16 بهمن 1393

نوزده ماهگی

دختر کوچولوی خونه ی ما دی رو هم پشت سر گذاشت خدایا این بچه چرا انقدر زود داره بزرگ میشه،ولی شکر که میتونم چهارچشمی ببینمش و از رشدش لذت ببرم و همیشه دلم برا مامانایه کارمند میسوزه که فرصت کافی برای بودن در کنار کوچولوهاشونو ندارن،کودکی که به سرعتی که فکرشو نمیکنی بزرگ میشه و ما ممکنه دلمون حتی برااینکه مثل قدیما توبغلمون بخوابه تنگ میشه نفس ما این ماه دو تا مروارید جدید در صدف دهانش رویت شد   دندون کوچولوهایی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم،حالا گندمی 14 تا دندون داره 8 تا در فک بالا و 6 تا در فک پایین،البته این دوتایی جدید فقط نیش زدن و کامل نشدن کلمات زیادی رو دخترکوچولوی من میگه مثله: با       &...
15 بهمن 1393

ماجراهای هجده ماهگی دخترکمون

دختر کوچولوی ما 1.5 سالگی رو هم پشت سر گذاشت سعی میکنم همه کاراشو اینجا بنویسم ولی خوب بعضی ها یادم میره دیگه انقدر این بچه ها سریع بزرگ میشن که دو تا چشم که چه عرض کنم هشت تا چشم هم داشته باشی کمه برای لذت بردن از دیدن پیشرفتهاشون  گندمی من وقتی میخوره به جایی یا کلا اتفاقی می افته با یه حالتی که من دلم میخواد درسته قورتش بدم میگه: ای خدااا  عاشق موبایل و لپ تاپ،انقدر قشنگ صفحه ی گوشیو بازمیکنه و میره توگالری وفیلم و عکسهای خودشو میبینهکه ما دهنمون باز میمونه تخمه وآجیل خیلی دوست داره و وبه تخمه میگه: تخ تخ (با ضم ت ) بچه ام ی مدت یبوست بود وخیلی اذیت شدالانم که بهتر شده از پی پی کردن میترسه و خلا...
17 دی 1393

کوچولوی هفده ماهه ی خونه ی ما

دخترک دلبندمان...نبات کوچولوی خونه ی ما هفده ماهه شد نفس مادر نه ماه نفست به نفسم بند بودو هفده ماهه که نفسم به نفست بنده تا ابد پس زندگی کن و شاد زندگی کن و بدون که پدر ومادرت همیشه با تو اند و برای تو اند نمیدونم چیزی تو زندگی یک پدر و مادر میتونه لذتبخش تر از دیدن بالندگی دختر کوچولوشون باشه و یا چیزی بیشتر از یادگرفتن کارهای جدید فرشته شون میتونه ذوق زده شون کنه با اینکه ی دو ماهی میشه که گندمی مامان برامون اخم میکنه اما من هنوزم وقتی دختر گلی ابروهاشو میندازه بالا و اخم میکنه بنددلم از این ناز کردنش پاره میشه و دلم میخواد حسابی فشارش بدم نای نای کردن که کار همیشگی گل دختره حتی با نوحه ی محرم مدتیه به ماما...
25 آبان 1393

دخترک 16ماهه ی من

نفس مامان یک ماه بزرگتر شده و من لذت میبرم از لحظه لحظه ی کنارش بودن ودیدن بالندگی دخترکم،گندمی کارای زیادی یادگرفته که من همیشه چند تا شو از قلم می اندازم ولی جالب ترینش اینه: گندم لباس داری:     گندم:نه گندم مامانو دوس داری       گندم:نه گندم غذا خوردی:     گندم:نه ... خلاصه هر چی میپرسیم با کلی ناز میگه نه غیر از یک سوال گندم بریم دد       گندم:دد  یا  بیم(بیم کلمه ایه که جدیدا یاد گرفته) بچه ام حسابی دردری شده این ماه من و گندمی بودیم خونه ی مامان جون آخه هم عید قربان بود هم دوتا عروسی داشتیم که خیلی خوش گذشت اولیش ...
1 آبان 1393

پانزده ماهگی دخترکم

دخترک دلبندمون داره به سرعت بزرگ میشه و مامتحیر از این همه سرعت،کارهاش خیلی جالبه ودلبرونه ست البته میدونم از نظرهرپدر ومادری فرزندش یه نابغه ست ولی خوبفرشته ی خونه ی ما واقعا نابغه ومهمتر از اون همه چیز ماست دختر گلی کارهای زیادی انجام میده ولی من هر دفعه یادم میره که بنویسم قشنگترین کاری که این روزها تو خونه ما مامان و بابا رو به وجد میاره نماز خوندن گندمی ودقتش تو تکرار کردن مو به موی حرکات ما،ی جوری دولا راست میشه و زیر لب پچ پچ میکنه که دهنم وا میمونه،خدایا میدونم نماز خوندن این فرشته کوچولو رو بیشتر قبول داری و تا بابایی وضو میگیره دخترگلی بدوبدو جانمازو میاره و پهن میکنه برا باباش اینم سندش بهش میگم گن...
24 شهريور 1393

چهارده ماهه ی شیرینم

گندم طلایی ما این روزها خیلی شگفت زده مون میکنه و روزی چند بار بهمون یادآوری میکنه که بایدخیلی مواظب کارهامون باشیم آخه همه کارهای مامان و بابا رو تکرار میکنه تواین ماه یاد گرفتی بگی مامان البته بیشتر میگی ممن(با فتح دو تا میم )،وای اگه بدونی چقدرلذت بخشه مامان مامان گفتنت حسابی هم رقاص شدی با شنیدن هر آهنگی خودتو میچرخونی ودستاتو تکون میدی لی لی حوضک بازی میکنی و لی لی لی لی میگی ماشالله چهار تا چهار تا دندون در میاری و الان 11 تا دندون داری که 3تاشون از دندونهای آسیا هستن که نیش زدن برا عید فطر رفته بودیم مازندران و شما برا اولین بار رفتی دریا     ولی ی اتفاق بد هم افتاد،ی شب خیلی گریه ...
31 مرداد 1393

سیزده ماهگیت مبارک عزیزم

گل دختری مامان حسابی وروجک شده،ببخشید وروجک نه خانم شده برا خودش،چیزی بر خلاف میلش باشه میگه: نه  به چیزهای داغ مثل قابلمه میگه: بووووووو و ی عالمه حرف دیگه که در قالب دددد های فراووون بیان میشه،وما برا خودمون ترجمه میکنیم این ماه خیلی باهام همکاری کردی مامانی،خداروشکر امتحانهام به خوبی تموم شدن،ممنونم دختر گلم تو این ماه سه تا دندون هم درآوردی و الان هفت تا دندون داری 4 تا بالا و 3تا پایین بعداز تموم شدن امتحانها بیشتر وقت میکنم بهت برسم وبریم بیرون آخه ددری شدی یا تو حیاطیم یا پارک     بععععله خودش میخواد رانندگی کنه   دختر گلی علاقه زیادی به ...
18 تير 1393

تولدت مبارک عشقم

دخترم،یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی،زین پس همه چیز تکراریست جز مهربانی    تولدت مبارک عزیزم،ی ساله که همه چیزمون شدی و اسمت ورد زبونمون،یادم نرفته که ی زمانی آرزوم بود بتونی چیزی رو با دستات بگیری والان من مادر ی دختر ی ساله ام که جلو چشام میدوه و هر چیزیو بخواد بر میداره و هزار تا کار دیگه که همه ی بچه ها انجام میدن ولی به چشم من دختر من متفاوت انجام میده ومیدونم همه ی پدر و مادرها این طورن،امیدوارم همین قدر که ما به تو افتخار میکنیم توهم به پدر و مادرت افتخارکنی حالا بریم سراغ روز تولدت،اولش اینکه 8صبح کوانتوم امتحان داشتم و سخت ترین امتحان زندگیم بود(پارسال 8 صبح تو اتاق عمل بودم وگلم8:22دقیقه ق...
20 خرداد 1393