گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

گندم طلائی ما

تولدت مبارک عشقم

1393/3/20 0:18
353 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم،یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی،زین پس همه چیز تکراریست جز مهربانی 

 

تولدت مبارک عزیزم،ی ساله که همه چیزمون شدی و اسمت ورد زبونمون،یادم نرفته که ی زمانی آرزوم بود بتونی چیزی رو با دستات بگیری والان من مادر ی دختر ی ساله ام که جلو چشام میدوه و هر چیزیو بخواد بر میداره و هزار تا کار دیگه که همه ی بچه ها انجام میدن ولی به چشم من دختر من متفاوت انجام میده ومیدونم همه ی پدر و مادرها این طورن،امیدوارم همین قدر که ما به تو افتخار میکنیم توهم به پدر و مادرت افتخارکنی

حالا بریم سراغ روز تولدت،اولش اینکه 8صبح کوانتوم امتحان داشتم و سخت ترین امتحان زندگیم بود(پارسال 8 صبح تو اتاق عمل بودم وگلم8:22دقیقه قدم سر چشم ماگذاشت)برا همین امتحانها هم نشد بریم کیاکلا و تا برا شما تولد بگیریم و تصمیم گرفتیم ی تولد سه نفره کوچولو بگیریم،ان شالله سالهای بعدجبران میکنم،قرار بود بعد امتحان بریم آتلیه ولی خیاط لباس شما رو آماده نکرده بود آخرشم چیزی که میخواستم نشد احتمالا با اون آتلیه نمیری،ساعت 11 رفتیم واکسن زدیم وچکاب یک سالگی:

قد:78         وزن:10.300

که وزنت از 9 ماهگی بالا نرفته با اینکه خوب غذا میخوری،بس که راه میری مادر

کیک گرفتیم که ی تولد کوچولوبگیریم که عمو صادق دوست بابا زنگ زد که دارن میان پیشمون و جشنمون 5 نفره شد،ولی مگه گذاشتی ازت عکس بندازیم،اون عدد یک رو به چه زحمتی درست کردم ولی ازش میترسیدی امیدوارم روز آتلیه اینطوری نباشی

برای کادوی تولدت النگوهای شما رو عوض کردیم و 3تا النگوی خوشگل دیگه گرفتیم،مبارکت باشه گلم

 

اوففففففف چقدر عکس میگیرین

 

النگوهات تو عکس پیداست

 

اینجا هم که معلومه به 1 چپ چپ نگاه میکنی

 

 

قرار بود برات تم تولد زنبوری بگیرم که از 1 وجورابت پیداست که نشد

حالا بریم سراغ بقیه عکسهای این ماه

روز پدر عروسی یکی از همکارهای بابا دعوت شده بودیم که خیلی خوش گذشت

 

دختر گلم توت فرنگی خورده

 

بالاخره به زحمت تونستم موهاتو ببندم

 

جای جدیدی که این روزها میشه دخترکو پیدا کرد

 

آخه اون چیه دستته نفس،کار جدیدته همش سر سیب زمینی پیازی،پیاز و میندازی تو سیب زمینی ها و سیب زمینی رو میندازی تو سیرها و ..... بعضی وقتهاهم که میگیری دستت و دور میزنی

 

این پتو برا دخترم حکم ناموس رو داره

 

 

میگیره و در میره 

 

فکر نکنین گندم این کارو کرده ها نه،منو باباش اوقات فراغتمون کتاب میجوییم(آخی اوقات فراغت،یاد دوران مدرسه افتادم و بابا مامانها چه اصراری داشتن برا پر کردنش،منکه به زور رفتم خوشنویسی،البته ناگفته نماند که بهش علاقه مند شدم حالا بماند که سه ساله دست به قلم نزدم)

 

و اینم النگوهای قدیمی،یادش بخیر

پسندها (1)

نظرات (0)