گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزانه های سی ویک ماهگی

          سی و یک ماهه شدنت مبارک عشقدونه عزیز دل مادر هر ماه که ایجا می نویسم خیلی حس خوبی بهم دست میده نوشتن برای کسی که همه ی زندگی مونه وبا اومدنش ما هم داریم ذره ذره بزرگ می شیم چند وقته پیش برات کفش خریده بودیم برای عروسی،همش میری اون کفشو میاری وبهم میگی آنچ بزن بلصم (آهنگ بزن برقصم)،بابا خنده اش میگیره از این کارت ولی من کاملا درک میکنم این دنیای شیرین دخترونه اتو،راستشو بخوای خودمم هنوز همینطوریم ماه قبل اصلا نتونستم از کارات بگم الان سعی میکنم همه شو بگم،کلی برامون شعر می خونی وازم می خوای ازت فیلم بگیرم وقتی داری می خونی  شعرهای توپولویم توپولو،پاییزه پاییزه(البته بعضی وقت...
18 دی 1394

یلدای 94

عزیز دلم یلدای امسال خودمون سه تایی بودیم،حسابی هم خوش گذروندیم،اولش قرار بود زهرا اینا بیان ولی مامانش صبح زنگ زد وگفت زهرا سرما خورده اینم سفره ی ما،اولین باری بود که سفره میچیدمو خیلی لذت بردم   من توکاسه انار قاشق گذاشته بودم بعد از عکاسی دیدم توکاسه کنس شور هم قاشق هست،دیگه دخترم صلاح دیده اونجا هم بذاره میگم ژست بگیر میگی من خوابم میاد   عاشق اناری با اینکه اصلا برات خوب نیست،ولی بهت یاددادم حداقل هسته هاشو نخوری    فدای ژستهات       عکاسی هم که تموم شد دیدم مشغوله در آوردنه لباس هاتی      ...
30 آذر 1394

روزانه های 30 ماهگی

عشقدونه مامان 2/5 ساله شدنت مبارک البته با تاخیر،آخه برای تعطیلات رفته بودبم کیاکلا و نشد دیگه وبتو سر وقت آپ کنم،الانم عکسهای این ماهو برات میذارم بعدا مفصل در مورد کارهای این ماهت مینویسم یه 12 روزی بودیم کیاکلا وحسابی بهمون خوش گذشت،مهمترین اتفاق این ماهم این بود که مامانجون یه پتوخوشگل به انتخاب خودت برات خرید و اون پتو نوزادیتوکه همه جا همراهت بود و دیگه معروف شده بود تو فامیل ول کردی،خیلی هم راحت همش نگران بودم چطور از این پتو جدات کنم آخه هم خیلی بد رنگ شده بود هم زبر،یعنی جوری بهش وابسته بودی وقتی می انداختمش توماشین گریه میکردی تا شسته بشه بعدشم همونجو خیس میکشیدی تنت ولی دختر گلم این دفعه هم منو سر بلندکرد توحیاطم...
18 آذر 1394

گردش یک روز پاییز

سد خاکی سقالکسار 22/8/94     اون روز صبح که بیدار شدم دیدم پلکم حسابی ورم کرده،رفتیم دکتر گفت گل مژه ست،این عکسم میذارم تا ببینی چه شکلی شده بودم،البته بعدش همش با عینک آفتابی بودم           همش میگفتی بریم دریا       داری نگاه میکنی ببینی بابامرتضی چیکار میکنه،بابا داشت بهت ژست میداد       آفتاب میگیره عشقدونه   مراحل سنگ انداختن     فدای چشای نازت   میوه جنگلی هم چیدیم   وقتی یه سنگ ...
26 آبان 1394

روزانه های بیست ونه ماهگی

بیست ونه ماه... وای که اینروزها چقدر تند دارن میگذرن،ومن چقدر دوست دارمشون عشقدونه من عاشق لحظه لحظه باهم بودنمون هستم وقتی از هر فرصت برای ابراز علاقه استفاده میکنی ،وقتی دارم بهت غذا میدم یا حتی وقتی از دستشویی میای بیرون و دارم شلوارتو میپوشونم دستتو می اندازی دور گردنم و میگی د وست دارم،عاشقددم ،اونوقت منم حسابی میچلونمت ،لذتم زمانی اوج میگیره که محکم منو میبوسی و میگی مزه داد روزی یه میلیون بار میگی مییژه میژه ،اگه جوابتو ندم دلت میسوزه و یه ما ما هم بهش اضافه میکنی،کیاکلا که بودیم وقتی میگفتی مییژه همه تعجب میکردن ومیگفتن بگو مامان ولی من اصراری ندارم اینجوری حس میکنم خیلی با هم رفیقیم،البنه عاشق مامان گفتنم ه...
18 آبان 1394

بای بای پوشک

عشقدونه مامان بالاخره این مرحله هم تموم شد بعد از تعطیلات عید قربون که برگشتیم پروژه شروع شد یعنی 12 مهر که شما 27 ماه و24 روزه بودی،5 روز اول خییییییلی سخت بود نمی اومدی رولگن بشینی و خیلی هم زود به زود جیش میزدی،هر راهی که فکر میکردمو رفتم،شبیه اسب وقورباغه و از همه سخت ترش مار میرفتیم سمت دستشویی،کلی نقاشی میکشیدیم تو دستشویی،برای هر بار جیش کردنت بهت استیکر میدادم به قول خودت استیرچ  ،...دیگه داشتم نا امید می شدم،یه چیزه دیگه هم بگم برات 3 تا شورت آموزشی خریده بودم ولی از وقتی که اونارودیگه نپوشیدم برات وچند بار گلهای قالی روآب پاشی کردی دیگه میاومدی دستشویی روز اول همه ی شورت و شلوارهات خیس شده بود جوری که دیگه با پوشک...
5 آبان 1394

کامل شدن مرواریدات مبارک

عزیزم خیلی وقت بود منتظر 2 تا دندون باقی مونده بودیم که بالاخره سر و کله شون پیدا شد،مبارکت باشه عشقدونه رویش اولین دندان:8 ماه و28 روزگی رویش آخرین دندان:28 ماه و 5 روزگی اینم دندونهای خوشگلت   وقتی دندونهای خرگوشی داشتی   جشن دندونی عشقدونه(10 فروردین 93)     ...
28 مهر 1394