گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزانه های 30 ماهگی

1394/9/18 10:07
594 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه مامان 2/5 ساله شدنت مبارکمحبت

البته با تاخیر،آخه برای تعطیلات رفته بودبم کیاکلا و نشد دیگه وبتو سر وقت آپ کنم،الانم عکسهای این ماهو برات میذارم بعدا مفصل در مورد کارهای این ماهت مینویسم

یه 12 روزی بودیم کیاکلا وحسابی بهمون خوش گذشت،مهمترین اتفاق این ماهم این بود که مامانجون یه پتوخوشگل به انتخاب خودت برات خرید و اون پتو نوزادیتوکه همه جا همراهت بود و دیگه معروف شده بود تو فامیل ول کردی،خیلی هم راحت همش نگران بودم چطور از این پتو جدات کنم آخه هم خیلی بد رنگ شده بود هم زبر،یعنی جوری بهش وابسته بودی وقتی می انداختمش توماشین گریه میکردی تا شسته بشه بعدشم همونجو خیس میکشیدی تنت ولی دختر گلم این دفعه هم منو سر بلندکردتشویق

توحیاطمون یه درخت کامکوات داره یه روز که رفته بودیم پایین یه دونه چیدی و با دقت نگاش میکردی

 

آوردیمش بالا وکلی باهاش بازی کردیم

 

بعلللللله روش استفاده این کش سرها رو یاد گرفتیم

 

کاردستی درست کردن دیگه جز برنامه هفتگی مون شده

 

پارک پاییزی

 

 

 

چند روز پشت هم بارون می باریدما هم نمی تونستیم بریم بیرون برای همین رفتیم گلخونه 

 

وقتی چند دقیقه پدر ودختر تنها باشن

 

زنگ کاردستی،دیگه خودت میگی یباس نقاشی مو بپوش رنگ تنیم،برای اینکه همه ی لباسهات رنگی نشه این لباسوگذاشتم برای وقتیکه با رنگ کار میکنیم 

 

 

یه روز دیگه و یه پارک دیگه 

 

عکسهاتوبرای دوستم فرستاده بودم بهم میگفت گندم چقدر خوب ژست میگیره بهش گفتم پشت همه ی این عکسهاکلی عرق ریخته شده وکلی وعده و وعیدداده شده چشمک

 

 

 

عاشق این عکسم

 

یه شب داشتی نقاشی میکشیدی و دفترتو آوردی بهم نشون دادی گفتی اردک کشیدم،وای که چقدر ذوق کردم،البته فکرمیکنم از اول قصد کشیدنه اردک نداشتی اما بعداز در اومدنه این شکل شبیه سازی کردی دخمل باهوش من

 

اینم اولین بافتنی من برای دخمل طلا

 

مبارکت باشه نفس

 

نمایشگاه کتاب،برات یه کتاب خریدیم به اسم جرج کنجکاو خیلی کتاب جالبیه ولی متاسفانه فقط سه جلدشو گرفتیمو بقیه اش تموم شده بود

 

یه جمعه هم رفتیم منجیل خونه دوست بابا مرتضی،29/8/94

 

 

 

عاشق زیتونی و وقتی درخت زیتونو بهت نشون دادم کلی ذوق کردی

 

چندوقت بود این وسایل ماسه بازی روبرات خریده بودیم اما فرصت نکرده بودیم بریم دریا،یه روز که هواخوب بود رفتیم کاسپین و شما کلی بازی کردی

 

 

 

 

 

 

 

قربون اسمت بشم

 

 

 

داری خرابش میکنی

 

مادر دختری

 

بازم پارک

 

 

 

 

تولدمانیاجون 13/9/94

 

 

 

کیفی که دست مانیاست کادوی شماست یه دونه عین همین برای شما هم گرفتیم

 

اون شب کلی رقصیدی،بعدشم این استیکرهارودیدی بیخیال تولد شدی

 

 

آکروبات بازی خونه مامان جون 

 

تولد دایی امین 16/9/94

 

تولدت مبارک داداش گلم

 

عنچ من تو آفتاب اذتم می تونه(عینک من کو آفتاب اذیتم میکنه)

دختر قرتی من

 

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان هانیه
24 آذر 94 10:34
عشق خاله 2/5 سالگیت مبااااارک ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی گلم
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم عزیزم،خیلی خوشحالم که به ما سر می زنید
گیلدا
24 آذر 94 14:36
30 ماهگیت مبارک دختر خوشگل و زرنگ همیشه به گشت و شادی
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
مرسی خاله جونم