گردش یک روز پاییز
سد خاکی سقالکسار 22/8/94
اون روز صبح که بیدار شدم دیدم پلکم حسابی ورم کرده،رفتیم دکتر گفت گل مژه ست،این عکسم میذارم تا ببینی چه شکلی شده بودم،البته بعدش همش با عینک آفتابی بودم
همش میگفتی بریم دریا
داری نگاه میکنی ببینی بابامرتضی چیکار میکنه،بابا داشت بهت ژست میداد
آفتاب میگیره عشقدونه
مراحل سنگ انداختن
فدای چشای نازت
میوه جنگلی هم چیدیم
وقتی یه سنگ به این بزرگی بر میداری
نتیجه اش میشه این،تا 2 متر اطرافتو آب پاشی میکنی
خسته شده بودی گفتی بابا دوفدندی ببل تن(گوسفندی بغل کن)
اینجا داری میگی من بلد نیستم جس بجیرم(ژست بگیرم)
چون نمی خواستیم زیاد بمونیم برات پتو بالش و شیر نیاورده بودم که یکم لج گرفتیو اینجوری خوابیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی