گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

گندم طلائی ما

سومین مروارید دخترمون جوونه زد

بله بالاخره دندون پیش مرکزی بالا سمت چپ تشریف آوردن،ی چند روزیه دختر گلم بد غذا شده خدا کنه با در اومدن این دندون بهتر شه،باید با بازی و کلک بهش غذا بدیم سومین دندون گندمی تو 11 ماه و 2 روزگی در اومد دیگه باید بیشتر مواظب دندون هات باشیم ...
22 ارديبهشت 1393

یازده ماهگی دخترکمون

    مامان و بابا دخترک ی جمعه که هوا خیلی عالی بود رفتن سیاه رود،مثل همیشه دخترک ترجیح داد اول حسابی بخوابه    دخترکمون بعد بیدار شدن از دیدن منظره اطرافش کلی ذوق کرد       اسباب بازی های دختر کدبانوم    گندمی حالا که میتونه راه بره دیگه توخونه نمی مونه ما هم میبریمش تو حیاط      مامان جون و بابا جون و دایی یاسین اومدن پیشمون ما هم رفتیم بوستان ملت تا از لاله ها عکس بگیریم و هوایی هم بخوریم        89 گفتیم دخترکوببریم سواره سرسره شه،اما مثل اینکه خوشش نیومد  به این جور نی نی ها میگ...
19 ارديبهشت 1393

مکالمات دخترک و مامان وباباش

مامان یا بابا:گندمی دست نزن،کثیفه  گندم:کخخخخخخخ مامان یابابا:گندمی بازی کنیم؟ گندم:د{Daaaa}      پ.ن1:بچه ام میگه کخ ولی بازم دست میزنه،هنوز مفهومه کخ رو نمیدونه  پ.ن2:خیلی ازبزرگترهام مفهومه کخ رونمیدونن پس من به بچه ام خرده نمیگیرم ولی سعی میکنم یادش بدم پ.ن3:Da مخفف دالی بازیه،بچه ام با این بازی کیف میکنه و همه بازیها دالی بازین پ.ن4:ما روزی n بار این مکالمه رو تکرار میکنیم وکیفور میشیم ...
6 ارديبهشت 1393

عید93وخانواده سه نفره ما

دخترک ناز من با ی عالمه حرف اومدم:  اول اینکه دخترکم تو 10 ماهگی به خوبی راه میره البته هنوز آروم میری ولی کل خونه رو راه میری و دوست نداری بشینی،اولین قدمتو تو هفته ی دوم عید برداشتی و تو این دو هفته خیلی پیشرفت کردی گلم   مامانی اصلا با اسباب بازی هات بازی نمی کنی و به چیزهایی که دست مامان و بابا میبینی علاقه داری   همش سر کابینت هایی و تا حالا هم چند تا تلفات داشتیم،دیروز به بابا گفتم برا کابینت ها قفل بزنیم،دیگه چیکار کنیم از دست آتیش پاره   بو و بابا رو هم علاوه بر قبلی ها میگی  ی هفته قبل عید عزیز و عمو محسن اومدن رشت 2 روز موندن و با هم برگشتیم،ی روز با هم رفتیم کاسپین وای خیلی سرد بود اصلا ...
28 فروردين 1393

دخترم 9ماهه شد

        شاپرکم،9 ماه که همه چیزمون شدی و هر روز نسبت به روز قبل بیشتر بهت وابسته میشم و با کارات حسابی دلبری میکنی چند روزه یاد گرفتی مامان و بابا رو بوس کنی،وقتی میگیم گندم بوس کن لبهاتو باز میکنیو میچسبونی به صورتمون بعد از عروسی فاطمه حسابی دس دسی میکنی حتی وقتی داری گریه میکه هم دست میزنی الهی مامانت فدات شه انقدر این چندروز اذیت شدی برا دندونات،هنوزم خیلی گریه میکنی دوتا گلدون شکوندی که فددددددددای سرت عزیزم همه جاهای خطرناک خونه میری و همش باید چشمون بهت باشه اولی چیزیکه گفتی ب ب بود که روزی صد بار میگی،علاوه بر اون دد،م م،کخ،ی ی،ن ن هم میگی نمیدونم چرا ولی سرتو میزنی به دیوار و زمین و...
19 اسفند 1392

هورااااااا اولین مروارید دخترم نیش زد

       اناردونه دونه  دختری داریم دردونه          یه چند روزه دخترم     گرفتار دندونه         توی دهان گندم     یه گل زده جوونه          گل نگو مرواریده   مثل طلای سفیده   بالاخره دندون کوچولوی ما داره در میاد البته الان اندازه ی نقطه ست،ان شالله آش دندونی رو وقتی رفتیم مازندران درست میکنیم ومامانی داره گیفت مهمونها رو درست میکنه عزیزم   خدایاشکرت که دخترمون سالمه ...
16 اسفند 1392

عروسی عروسی

25 بهمن عروسی دختر عمه مامانی بود و ما دو هفته زودتر رفته بودیم،این دو هفته خیلی خوش گذشت همش مهمونی بودیم ولی از وقتی که برگشتیم خونه همش بهونه گیری میکنی میخوای که بغلم باشی بس که اونجا تو بغل همه بودی روز جهازبرون بس که بغل شدی دیگه کلافه ای   دو روز قبل عروسی که دستتاتولاک زدیم البته به سختی چون باید وقتی که خواب بودی لاک میزدیم، ولی بابایی گفت نباید میزدی که حق داشت آخه همش دستت تو دهنت بود ولی خیلی خوشگل شده بود عزیزم     شب عروسی قبل رفتن به سالن،گندم و دسته گل عروس   آخرشب دیگه خسته شدی و لباس راحتی پوشیدی   گندمی و سوگندی   همه دیوونه این خندیدنتن البته وقتی میخندی چشاتتو م...
4 اسفند 1392