گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزهای آخر سال95

1396/1/20 19:36
1,019 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدل مادر سال 95 هم با همه ی خوبی ها وبدی هاش تموم شد،در کل سال خوبی نبود ولی هر چی بود گذشت ومهمترین چیز اینه که ما همیشه کنار هم هستیم و با هم بهترینها رو می سازیم

چون مطالب و صد البته عکسها خیلی زیادن،3 قسمتشون کردم 

قسمت اول چند روز قبل از عید

دخترک بهاری من

هوا که آفتاب بود میرفتیم پارک

داشتی بپر بپر میکردی افتادی روکالسکه اسباب بازیت ،چون چرخش از قبل شکسته بود،پوست انگشتتو کند،بابا مرتضی هم اینطوری برات باند پیچی کرد،البته بگم بعد از کلی حرف زدن آخه اصلا نمیذاشتی ببینیمش چه برسه به اینکه دست بزنیم

چند روز قبل از عید،نمایشگاه گل تو میدون شهرداری

ذوق کردی از دیدن فواره ها

عاشق استیکری،اینو رو پتوت درست کردی و بهم میگی مار درست کردم

یه شاهکار دیگه که کلی براش ذوق کردم،ببعی و رو این سوار کردی و میگی داره اسکوتر بازی میکنه

شنبه 28 ام راه افتادیم سمت ولایت،تو راه رفتیم کاخ موزه رامسر

عاشق این شمشادها شده بودی و همش توش می دوییدی

یه شب قبل سال تحویل با مانیا رفتیم ماهی بخریم

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان گیلدا
20 فروردین 96 23:22