گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

نوروز 96

1396/1/20 20:59
1,185 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه ی من

یه بهار دیگه هم اومد و با وجود تو بیشتر از همیشه عید و دوست دارم،به امسال خیلی امیدوارم،ان شالله برای همه سال خوش و پربرکتی باشه،با سلامتی کامل

امسال خیلی بیشتر ذوق داشتی برای عید و همش میگفتی کی میریم خونه مامان جون،آخه ذوق عیدی تم داشتی

شنبه 28 اسفند راه افتادیم سمت کیاکلا و تا 14 ام فروردین موندیم،2 روز اول عید که به عید دیدنی گذشت،پنجشنبه 3 فروردین ساعت 8 صبح راه افتادیم سمت اصفهان و دوشنبه 7 فروردین برگشتیم که سفرنامه رو مفصل تو پست بعدیبرات مینویسم 

9 فروردین 10امین سالگرد ازدواجمون بود و شبش خونه آجی آرزو بودیم

روزهای دیگه هم به عید دیدنیهای جا مونده و مهمونی گذشت

جلسه خانوادگی نوبت مامان جون اینا بود و شنبه 12 ام کلی مهمون داشتیم،کلی بهت خوش گذشت چون جمع همه ی بچه ها جمع بود

سیزده بدر هم که هوا خیلی سرد بود و بارونی،ما هم صبحش رفتیم بیمارستان ملاقات نی نی حلما،آخه طفلی یه دفعه ای روده اش پیچ خورده بود و مجبور شدن جراحیش کنن،برای ما هم اصلا دل و دماغ بیرون رفتن نموند،خونه موندیم و تو ایوون چایی ذغالی خوردیم

عکسهای خوشگلتم میذارم ادامه مطلب

 

 

سال تحویل امسال خونه عزیز بودیم و با عمو محسن سال تحویل کردی

بعد سال تحویل رفتیم سر خاک بابابزرگ و بعدش اومدیم خونه بابا جون،دایی امین وزندایی بعد سال تحویل رفتن به سمت اصفهان،همش میگفتی ما هم باهاشون بریم

ماهی هارو مامان جون تو یه ظرفی گذاشته بود و سر ظرف گشاد بود،همش می پرید بیرون، برا همین مامان جون روش اون آبکش و گذاشتخندونکما هم یادمون رفت برای عکس برش داریم

داریم میریم عید دیدنی

این پلاسماکار و مامان جون و باباجون برای شما عیدی گرفتن

خوش به حال دایی هات شده بود دیگه،البته همه مون سوارش می شدیم وکلی حال میداد

اینم از دایی امینخندونک

2 فروردین کلی عید دیدنی رفتیم،شب هم قرار بود بریم خونه ی خاله ذلیخا که خاله فاطمه پیشنهاد داد شام بریم بیرون، ما 5 تا زودتر راه افتادیم و رفتیم فندق شام خوردیم

8 فروردین خونه آجی آرزو دعوت بودیم،شب ساگرد عقدمون بود و ما هم کیک گرفتیم و رفتیم اونجا،به لطف خدا 10 ساله شدیم

اینم عکس دسته جمعی با خانواده بابامرتضی

بعد فوت کردن شمع،عمو مجتبی کیک زد به صورتت،کلی هم غر زدی،بعدش بابا برای اینکه ساکتت کنه صورت عمو رو کیکی کرد

وقتی با مانیایی کلی بهت خوش میگذره،دارین لجه(ژله) می خورین

با خاله فاطمه رفته بودیم پارک محل

عاشقتــــــــــــــــــــــــــتتتتممحبت

بنفشه خانم عروسک جدیدته که از خاله حکیمه عیدی گرفتی 

همه جا هم باهاته

دردونه ای،یه دونه ای

داریم میریم خونه دوستم خاله آرزو و پسر کوچولوشون اهورا جون

این حالت چهره ژست جدیدته

بوس

آخه این ژستت منو کشته

یه مدل جدیدی از ژست

 جمعه 11ام رفتیم جمعه بازار جویبار برا خرید جلسه خانوادگی

تو راه این مزرعه کلزا بود،منم که دنبال فرصت بودم برای عکاسی

نفسمـــــــــــــــــــــی

محو شلوغی بودی

همون اولش که راه افتادیم به بابا جون گفتی من میخوام دمپایی بخرم،بعد خرید هم همون جا پوشیدیچشمک

عاشق گلی،این گلم از جمعه بازار خریدی و گذاشتی تو اتاقت

اینم 13 بدر ما،پتو پیچ رو ایوون

بابا مرتضی مشغول آماده کردن چایی ذغالی

14فروردین هم راه افتادیم سمت خونه،ساعت 12 شب رسیدیم،تا رسیدیم خونه رفتی خمیرتو آوردی و مشغول بازی شدی

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان ويهان جون
29 فروردین 96 9:19
سلام سال نو مبارك باشه و انشالله در اين سال جديد به همه آرزوهاتون برسين عكساي گندم جان هم مثل هميشه عالي بود
گیلدا
3 اردیبهشت 96 13:21
سلام سال نوت مبارک خوشگل خانم ایشالله براتون سال خوبی باشه