در آستانه ی سه سالگی
عزیز دلم سی و پنج ماه از بودن وبوییدنت گذشت
وای که تازگیا چقدر بزرگ شدنتو احساس میکنم،مخصوصا وقتی عکس وفیلمهای چند وقت قبل حتی یکی دوماه قبلو میبینم
کوچولوی فقسلی من حالا دیگه خانمی شده که میره سر کمدش و لباس هاشو ست میکنه (همش بهم میگی من کوچولو بودم فقسلی بودم)
یه روز بردمت حموم بعدش دادمت به بابامرتضی تا برات لباس بپوشه دیدم صدات در اومده اومدم بیرون دیدم میگی این شورت با این زیر پوش ست نیست نپوششششش خلاصه با بابا دعوا داشتی(خدا به دادمون برسه)
خیلییییییی بهم وابسته شدیییاصلابدون من دودقیقه تنهایی بازی نمیکنی ومثل جوحه اردک همش دنبالمی،این کالسکه سواریت هم باعث شده تو راه رفتن تنبل بشی البته از بعد عید باهم میریم قدم میزنیم تا کم کم عادت کنی
ازمن خاک بر سرم گفتنو یاد گرفتی اولین بار که گفتی گفتم خاک بر سر دشمنت،حالاهمش میگی ومنتظری من بگم خاک بر سر دشمنت،بهت گفتم دیگه نگو مامان حرف خوبی نیست و منم قو میدم که دیگه نگم و یه موقع هایی که داره از دهنت میپره بیرون حسابی حواستو جمع میکنی و بقیه شون میگی
داشتی با بابا بازی میکردی با گفت من مردم منو معاینه کن گفتی خدانکنه دشمنت بمیره
این ماه دوباره رفتیم مازندران آخه دایی من بعداز دو سال مریضی سخت فوت کرده بود و همه ی خانواده خیلی ناراحت بودن،وای که چقدر روزهایی سختی بود آخه ما با فامیلا ارتباط زیادی داریم و خیلییی همو دوست داریم و نمی تونستیم نبود دایی رو باور کنیم
ما ده روز اونجا موندیم قرار بود با زندایی مهدیس بریم تهران و نمایشگاه کتاب بریم و کلی بگردیم ولی بابا مرتضی اومد دنبالمون آخه یه کاری پیش اومده بود وباید می اومدم رشت یکی به من پیشنهاد کار داده بود اومدیم که ببینیم چطوره که ساعت کاریش زیاد بود وقبول نکردم
عاشق پازلی و پازلهای 20 تیکه رو به راحتی حل میکنی،بهشون میگی فازل
به پریدم میگی پپریدم
عکسهارو میذارم ادامه مطلب چون خیلی زیادن
قبلا برات پازل میگرفتم ولی آسون بودو یه بار که حل میکردی مینداختی کنار ولی این پازلو خیلی دوست داری
موشی دیگه موش
البته اولش اینجوری باهاش بازی کردی بعد از برانداز کردنشون شروع کردی به چیدن
این عکس کیفیت نداره ولی عاشقشم
یعنی زیتون خوری حسابی
مامانجون اینا ایوان خونه رو بزرگتر کردن،باصفا بود باصفاتر شده برای همین ما اصلا تو اتاق بند نمیشیم
میدون شهرداری روتغییر دادن و رفته بودیم ببینیم چه شکلی شده،تازگیا وقتی میریم بیرون دوست داری یه چیزی بخوریم همش میگی بیرون غذا بخوریم
البته گاهی پیاده میشی وخودت رانندگی میکنی
عزیییییییییز دل مادر
کم کم داری به تاب علاقه مند میشی
یعنی من عاشق این موجهای خرمایی هستم
طبق معمول تاب و سرسره رو ول میکنی و سنگ برمیداری ومیری سراغ اون آب باریکه
جوری پوزیشن گرفته انگار تو کار پرتاب دیسکه
بعلههه اسباب بازی این روزهات
زیر موهام سوخته بود به بابا گفتم یکم زیرشو برام کوتاه کن،شما هم گیر دادی که موهای منم کوتاه کن،تازگیا به پیشنهاد زندایی به سرت زرده ی تخم مرغ میزنم بلکه زودتر بلندبشه این فرفری های خوشگل
به تخم بلدرچین میگی تخم مرغ کوچولو،تخم مرغ خیلی دوست نداری اما عاشق تخم بلدرچینی
هوای بهار و روزها هم که بلند شده و دور دور زدنهای ما هم بیشتر شده،این دفعه پارک ملت
آخه تو چقدر ناز داری عزیزززززم
هوای اینروزها عالیه و ما همش تو این یه ذره بالکنیم
برای روز پدر داشتیم برای بابا مرتضی کادو درست میکردیم کلی بهت سفارش کردم اینو بایدچند روزه دیگه بدیم به بابا و گفتی باشه ولی یکشنبه تا بابا اومدخونه میگی برات کادو درست کردیم تو اون کشو برو برش دار
مقدمات درست کردن کادو
اینم نتیجه ی دو روز کارمون که به پیشنهاد بابا چسبوندیم به در ورودی تا همیشه ببینیمش
مهربون من
جایه آلبومهارو پیدا کردی همش میری سراغشون
روز سوم داییم با بچه ها توحیاط بازی میکردی که شیشه گلاب خورد وسط پیشونیت و نمیذاشتی یخ بذارم برات منم بچه هارو برداشتم آوردم خونه و دست همه شون یخ دادم تا بلکه شماهم یکم بذاری،خدا بهمون خیلی رحم کرد که زبونم لال سرت نشکست آخه خیلی ورم کرده بودوکبود شده بود
وقتی گندمی شیلنگ میگیره و میافته به جون گلدونهای مامان جون،یعنی بیچاره هارو غرق آب کردی
یک عدد موش آب کشیده خوردنییییی
عاشق آلوچه ای رفتی با بابا بالای دیوار تاخودت بچینی
مشغول خوردن آلوچه با عزیز
قبل از به دنیا اومدن شما بابا جون دو تا نهال به اسم شما کاشت یکش بزرگ شده ولی یکیش کوچولو مونده ولی با وجودکوچولو بودنش میوه داده
اینم باغ کوچولو خوشگل ما
باغ کاهو عموجمال
به قصد این گل داری میای
نازش کردی نابود شد بیچاره
پنج شنبه 16 اردیبهشت با دوستای بابا مرتضی عمو مهدی بابای زهرا و نیایش و عمو صادق(به قول شما عمو صاقد)رفتیم سیاه رود محل پدری عمو صادق اینا
هر کی به کاری مشغول
خیلی جایه خوشگلی بود،ولی در کل کلاس حشره شناسی بود و هر حشره ای که تو عمرم ندیده بودم اونجا دیدیم،شما هم که همش میگفتی این چیه اون چیه
اون روز حسابی بدو بدو کردی دیگه
چندتا هم هاپو اون اطراف بودن همش دوست داشتی بری بهشون نزدیک بشی ولی من میترسیدم البته نذاشتم بفهمی که میترسم
بای بای با هاپوها
خسته شده بودی نشستی میگی پاهام درد میکنه از بس دوییدم
داری میری سراغ گوسفندها
این چیههههه؟
چقدرم با دقت نگاه میکنی
خوشتیپک من
محو گوسفنها وقتی دارن رد میشن
هاپوها بوی گوشت خورد بهشون اومدن دورمون حلقه زدن،شما هم کلی کباب بهشون دادی
ناظر بازی
عصری رفتیم سد سنگر تا هندونه مونو اونجا بخوریم،بابا رفته تو آب شما هم داری میری،البته طبق معمول کله پا شدی توآب
آب سرد بود آوردمت بیرون خودت داری سعی میکنی تعادلتو حفظ کنی ودوباره بری پیش بابا
بازم سنگ به دست که پرت کنی تو آب