گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

گندم طلائی ما

از 18آبان تا 18 بهمن

1400/11/24 13:55
365 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

تاخییر این دفعه طولانی تر از همیشه شد،کلی عکس و خاطره و اتفاق دارم برات که بنویسم

اولین اتفاق خوب دوباره عمه شدن من هستش که یه پسر کوچولو داریم و عاشقشیم،آقا مسیح ما داداش نیروانا کوچولو 7 آذر به دنیا اومد و برای دیدنش رفتیم بابلسر و 4روز موندیم

روزی که میخواستیم برگردیم چون شنبه بود و باید تا ظهر صبر میکردیم تا مدرسه ی شما تموم بشه،بابامرتضی از این فرصت استفاده کرد و رفت  تا نارنج خونه ی عزیز رو بچینه و متاسفانه از نردبان افتاد پایین و پاشنه ی پاش شکست و دو ماه تو گچ بود وکارهای من صدبرابر شده بود و برای همین فرصت آپدیت وبلاگ نداشتم

بریم سراغ عکسها

تو آبان رفتیم قلعه رودخان و تا بالای قلعه رفتیم،وسط هاش دیگه کم آورده بودی ولی پا به پای ما اومدی بالا

تو راه فومن این رودخونه پر آب بود

اینجا دیگه خیلی خسته شده بودی

تمام پله ها و سوراخ سنبه های داخل قلعه رو هم رفتیم

دوچرخه سواری مادر دختری

بعد مدتهاااا رفتیم موزه ی میراث روستایی

زندایی مسیح رو برده بود برای آزمایش زردی،منم شما و نیروانا رو بردم پارک

اینم پسر ناز ما

کلا تو اون سه روز نیروانا بهت چسبیده بود،عاشق همدیگه هستین

از اول مدرسه سی و سه روز با قرآن داشتین که وقتی ما بابلسر بودیم باید با قرآن عکس می فرستادیم برای کلیپ کلاستون،ما هم کیک گرفتیم و رفتیم خونه ی دایی اینا و اونجا عکستو گرفتیم

شب یلدا هم تا 9 فروشگاه بودم و صبح همه چیو آماده کرده بودم و به زهرا و نیایشو مامان باباش گفتیم بیان پیش ما

شما و بابامرتضی نارنجی پوشیدین و من سبز

10 ام دی تولد دینا جون بود

 

هوای گرم زمستون امسال

برای ارزشیابی ریاضی باید میرفتیم مدرسه

تو باشگاه همایش داشتند وبهتون جایزه دادن

مربی تون آقای آرین فرد

آوا بعضی وقتها ادی رو میاره فروشگاه وحسابی باهاش سرگرم میشی

تواین دو ماه که سرم خیلی شلوغ بود از فرصتهای کوچیک برای وقت گذاشتن باهم استفاده میکردم،دوتایی دوچرخه سواری زیاد می رفتیم و کافه هم می رفتیم

مدل مایی دیگه

دو روز قبل از روز مادر وقتی فروشگاه بودیم،با آوا رفتی بیرون و وقتی برگشتید برام کادو روز مادر خریده بودی

جشن خودکار هم داشتیم،البته مامان جون و باباجون هم پیشمون بودن

فاینال زبان هم حضوری بود

و تولد آرنیکا که فقط بچه ها بودید و از ساعت 4 تا 12 شب با هم بودید وحسااااابی بازی کردید

یه برف خیلی کم هم داشتیم ولی مگه میشه برف بازی نرفت وآدم برفی درست نکرد،هرچندکم باشه

سبزه میدون و شهرداری برای دور دور

پسندها (2)

نظرات (3)

mahsamahsa
25 بهمن 00 10:36
سلام عزیزم
به به چه عکس هایی چه جاهای خوشگلی 😍
انشالله همیشه به گردش و شادی و موفقیت💚
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم از لطفی که به ما دارید💚
مهی❣️
30 بهمن 00 21:47
سلام خاله
خیلی عکس هاتون قشنگهههه😍💜
ایشالا همیشه به خوشی و شادی
خیلی وقت بود نبودید دلمون براتون تنگ شده بود🥰
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
قربون محبتت عزیزم🥰
گیلداگیلدا
7 اسفند 00 20:44
سلام عزیزم همیشه به گشت و شادی❤️