گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 92

1399/12/3 21:34
322 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

واقعا دیگه از این همه قرنطینه و کرونا و ماسک و تنها بودن کلافه شدی،بازم خداروشکر که مغازه هست واونجا سرمون گرمه و صد هزار بار بیشتر شکر که سالمیم،چندوقته همش میگی چرا ما پیش خانواده هامون نیستیم من دلم براشون تنگ میشه،که البته حق داری،6 ماه بود که نرفته بودیم کیاکلا ومامان جون وباباجون هم به خاطر بسته بودن راه ها 3ماهی بود که نیومده بودن،برای همین یهویی تصمیم گرفتیم بریم ودوتایی با اتوبوس رفتیم و بلیط 12 شب گرفتیم که هم خلوت باشه وهم شما بخوابی،شنبه 20دی راه افتادیم وحدود 8 صبح خونه مامان جون اینا بودیم و حسابی غافلگیرشون کردیم چون بهشون نگفته بودیم،تا جمعه موندیم و جمعه مامان جون وباباجون مارو رسوندن رشت و تا یکشنبه موندن ویکشنبه برگشتن،البته باباجون مجوز تردد گرفته بود

تو اتوبوس،بالش و پتو هم که همیشهههه باهاته

قررررربونتون برم من،نیروانا رو فقط یه روز دیدیم چون مامان زندایی آنژیوگرافی داشتن و زندایی رفت اصفهان

رفتیم نی نی هلما اینا روهم دیدیم

داریم میریم خونه عزیز

عارفه کار ناخن انجام میده و برامون ژلیش کرد،انقدررر ذوق داشتی

همشششش تو حیاط و باغچه

داشتیم بر می گشتیم رشت،رامسر شام خوردیم

با مامان جون وبابا جون وبابا مرتضی رفتیم صفرا بسته که یکم گل بخریم،این گیتار هم مامان جون اینجا برات خرید

یه برف کوچولو دیگه هم داشتیم تو این ماه

این شال کلاه هم یه ست دیگه بود که تو قرنطینه برات بافتم،کامواشو خودت انتخاب کردی

یخخخخ کردی

کلاس آنلاین زبان تو انبار فروشگاه

یه سری از کارهای کلاس نقاشی

این کلاژو با دستمال کاغذی درست کردی و من خیلی دوسش دارم

از کلاس نقاشی تا فروشگاه رو پیاده میایم و هررر دفعه کنار این خونه عکس میگیریم و یه دوری توش میزنیم

قفلی زده بودی رو این کاپشن که میخوامش ولی نگرفتم برات چون قبلش برات گرفته بودم

بابا مرتضی رفته بود رامسر وکلی کار آورده بود وهمه رو اول آورد خونه تا جدا کنیم و یه سری رو بفرستیم منظریه،خلاصه خونه یه بازار شامی شده بود،تو هم از فرصت استفاده کردی و دو تا ست برداشتی

یعنی رو زمین نمی تونی بشینی

گوشه ی لبت زگیل در آومده بود که رفتیم برش داشتیم،میگفتی گیزیل زدم😂

پسندها (1)

نظرات (0)