گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 86

1399/5/30 20:24
381 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه سلام

ما بعد از غیبت کبری برگشتیم و دیگه نگم برات که چقدررر کار داشتم،هم تو خونه هم فروشگاه

صبحها وگاهی هم عصرها میریم فروشگاه وشما کارت میکشی و دریافتی با شماست که برای هر کارت هزار تومن میگیری و میگی میخوام پول جمع کنم دستبند بخرم،هدفمون از اینکار اینه که پول در آوردن رویاد بگیری و مهمتر از اون مدیریت مالی و برای درآمدی که داری برنامه داشته باشی

این ماه نوبت دندونپزشکی داشتیم و اون دندونی که عفونت کرده بود رو کشیدی و فضانگه دار گذاشتیم،دوتا دندون نیش بالا که از 6 ماه پیش لق شده بود هم تو این ماه افتاد که یه دونشو دست آوا(پرسنل جدیدمون) خورد و افتاد وسط فروشگاه و یه دونه دیگه شو خودت که داشتی نخ می کشید کشیدی افتاد

بعد اینکه برگشتیم من همش دلم مونده بود پیش مامان جون و دیگه دلم طاقت نیاورد و دوباره باباجون برای عید قربون اومد دنبالمون و رفتیم چهار روز موندیم و دوباره باباجون مارو برگردوند،پنجشنبه رفتیم ودوشنبه برگشتیم چون من نوبت دندونپزشکی داشتم

قبل اینکه بریم رفتیم که از طرف شما برای نیروانا کادوی تولد بگیری و یه عروسک گرفتیم که پارسال شبیه شو برای سلین گرفته بودیم و وقتی از فروشگاه اومدیم بیرون گفتی مامان من خیلی این عروسکو دوست دارم و لطفا برای من باشه ومنم گفتم چون امروز روز خرید اسباب بازی برای شما نبود و نمی خواستیم بخریم برات باید این عروسکو با پول خودت حساب کنی وشما هم قبول کردی البته همش میگفتی مامان راست گفتی خودم حساب کنم(دلت نمی اومد پولتو خرج کنی،پول دوست کی بودی😂)

کلاس زبانتون هنوزم آنلاینه،این عروسکی که کنارته همونه

داریم میریم کیاکلا،وقتی راه افتادیم خوابیدی تا پمپ بنزین رامسر که بیدار شدی گفتی من شام می خوام،باباجونم اذیتت میکرد میگفت وقتی خواب بودی از اون رستورانه رد شدیم،یکم ساکت شدی بعدش گفتی نه رد نشدیم دفعه قبل که داشتیم برمی گشتیم رشت وقتی اومدیم بنزین بزنیم شام خورده بودیم(یعنی تا این حد حواست جمعه😉)

اسم عروسکتم گذاشتی گلی

روز عید قربون

آخه من قرررربونتون بشم😍

بابامرتضی شرط گذاشته بود برای فروش که ... فروش داشته باشیم میریم رستوران،شما هم که گیر میدی حسااااابی،خلاصه نهارو ازش گرفتی😉

رفته بودیم شورکولی که نزدیک فروشگاهه

قرررتی خودمی آخه بی دندون😍

یه بازی قدیمی،یه شکلو رو کاغذ میکشم وشما می سازی،البته این دفعه خودت کشیده بودی و چون اولین ردیف ظریف بود یکم ساختنش سخت بود

تازگی ها لباس زیرهاتو خودت میشوری

درس وکلاس تو فروشگاه

از اول خرداد بابامرتضی مسئولیت شعبه منظریه رو هم قبول کرد و یه وقتهایی که پرسنل منظریه نباشن ما میریم

آب بازی تو حیاط،خداروشکر که ساختمونون خیلی خلوته و راحتیم

وقتی یه دونه از دندونهات افتاده بود

خل بازی با آینه های فروشگاه😂

وباز هم دندونپزشکی

دندونی که کشیدی خیلی سخت بود و خیلییی هم استرس داشتی،بعد دندونپزشکی رفتیمو این کتاب و  اون دفترچه کوچولویی که روشه رو برات جایزه گرفتیم

گلی که گذاشتم تو موهامو شما چیده بودی و دادی بهم گفتی مامان با لباست سته😍

بالکن وخلوت کردمو وسایل اضافی رو برداشتم و بالش گذاشتم،عصرها میریم و چایی میخوریم

 

پسندها (4)

نظرات (1)

mahsamahsa
3 شهریور 99 18:50
عزیزم خدا حفظش کنه و جای دندونهای افتاده ش دندونهای محکم بیاد انشالله💙