گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 49+تولد بابا مرتضی

1396/5/14 10:11
306 بازدید
اشتراک گذاری

دارم تندتند عکسهارو انتخاب میکنم تا برات بذارم عشقدونه

بعد عروسی دایی امین که برگشتیم،ماه رمضان بود،که تولد شما هم 14 ماه رمضون بود،برای تعطیلات عید فطر رفتیم کیاکلا و چون جشن عقد عمو محسن بود 8 روز موندیم،7 تیر جشنشون بود و این جشن هم عالیییی بود ان شالله خوشبخت باشن،همش میگفتی زنعمو مگه عروس نشده پس چرا سفید نپوشد و قرمز پوشیده

تولد بابامرتضی هم 1 تیر بود که صبح رفتیم براش کادو خریدیم و بعدازظهر کیک درست کردیم و شب یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم،ان شالله سایه شون 100 سال رو سرمون باشهمحبت

عیدفطر امسال 5 تیر بود وما با خانواده بابا مرتضی رفتیم سمت لفور،بعداز نهار هم شما با آجی آرزو رفتی خونه شون حمام کردی و برگشتی خونه عزیز چون شب مهمون داشتیم

بریم سراغ عکسها

 

این دو تا رو درست کردی و دادی به من و بابامرتضی و میگی براتون گوشی درست کردم نفــــــــــــــــسبوس

با اسکوترت رفتیم پارک،دیگه خوب یاد گرفتی

قربون چشمهای شیطونت

این بازی و خیلی دوست داری،کلی پتو می اندازنم رو میزت و حسابی زیرشو تاریک میکنم بعدش چندتا چیز انتخاب میکنم وبهت نشون میدم و میذارم زیر میز و هر کدومو که گفتم ازت میخوام برام بیاریش

ذوق بعد از پیدا کردن

تــــــــــــــــــــولد بابامرتضیجشن

پاشنهتو بهم نشون میدی و میگی یه کفش برام بگیر اینجاش نوک داشته باشه،میگم بهش میگن پاشنه،میگی همون کاشنه کاشنه

اینم روز پیک نیک،هنوز نرسیده رفتین تو آب

قانون خونه ی ما اینه،هله هوله فقط برای جنگل و پیک نیک،وقتی میبینی هم دیگه ته شو در میاری

دختر عمو جان های مهربون

آخه من این ژستهاتو کجای دلم بذارممحبت

قسمت هیجان انگیز اون روز درست کردن تاپ بلند روی رودخونه بود،خیلی عالی بود و من ترسو هم سوار شدم،وقتی داشتیم برمیگشتیم به بابا گفتی منم میخوام سوار شم و بابامرتضی بغلت کرد و یکم تاب خوردین،دوست داشتی ولی یه کوچولو ترسیده بودی

شب قبل جشن عقد تو حیاط خونه ی عزیز

روز جشن

یه اتفاق خوب دیگه ازدواج خاله فاطمه بود که خیلی دوسش داری،اینجا هم روز مهربورونه که همش تو بغلش بودی

وقتی برمیگشتیم رفتیم لب دریا

عاشق نقاشی هستی

یه جمعه ی دیگه و کاسپین

یه قسمت جدید تو منطقه آزاد درست کردن و از این فواره هایی که تو پارک آب و آتش داره گذاشتن،خیلی ذوق کردی و حسابی موش آبکشیده شدی و چون اون شب هوا خنک بود لرز کرده بودی ولی حاظر نبودی بیای بیرون،وقتی هم نشستیم تا شام بخوریم لباستو عوض کردم پتوپیچ نشسته بودی،منم که هیچ جا بدون رختخوابت نمیرم

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان گیلدا
14 مرداد 96 15:30
عزیزم همیشه به جشن و شادی😍
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم عزیزم