مهمونهای گندمی
عزیزدلم توهفته ی گذشته کلی مهمون داشتیم،گفتم مهمونهای گندمی چون همه شون به خاطر شما اومده بودن،اولیش دایی یاسین بود که پنجشنبه اومده بود و تا سه شنبه موند،میخواست بیشتر بمونه ولی چون دایی امین رفته بود اردبیل ومیخواست برگرده تصمیم گرفت بره آخه دیگه زورش میاومد با اتوبوس بره
5تیر با دایی یاسین رفتیم سیاهمزگی شفت،غذا درست کرده بودم که کنار آبشار افطار کنیم ولی چون آبشارش تو دل جنگل بود و همه ی کسایی که بودن اونجا دیگه داشتن میرفتن ما هم تند تند غذا خوردیم و برگشتیم،البته یکم ترسیدیم چون دیگه تاریک شده بود، میخواستیم جایی دیگه نگه داریم ولی شما تا نشستی تو ماشین خوابیدی بس که آب بازی کرده بودی
ولی جای خیلی خوشگلی بود
اینجا کنار آبشاره،خیس شدیم تا چندتا عکس گرفتیم
کلی هم از آب رودخونه خوردی
هر سنگی که بر میداشتی باذوق نشون میدادی بعد پرتش میکردی تو آب
لطف کردی اونجا پی پی هم کردی،چون آب سرد بود موهای دستت سیخ شده بود
این ظرفهای مسافرتی ما هم که اسباب بازی شماست
از سر وکول دایی یاسین هم که این چند روز همینجوری بالا میرفتی
وقتی که دایی وخواهر زاده پی اس بازی میکنن
تمام کارهای دایی رو تقلید میکردی،حالت پاهاشو تو روخدا
چه با دقت به دستاش نگاه میکنی عـــــــــــزیزم
این پیراهن خوجل هم دایی امین برای شما خریده،ایشالله جبران کنیم،دایی امین یک شب پیش ما بود،صبح سه شنبه با هم رفتن
مهمونهای بعدی مامان جون و بابا جون بودن که پنجشنبه اومدن وجمعه برگشتن،با هم رفتیم کاسپین تا مامان جون برای کوثر چند تا پتو بخره
کالسکه گندمی پر شده از خرید،گندمی رو پیاده کردیم
بعد خرید هم رفتیم دریا
و این هم شکار لحظه ها،نشسته بودی موج اومد پشت و رو شدی
واولین باری که شن بازی کردی
بابا مرتضی چاله رو پر کرد شما هم صدات در اومد
این هم نتیجه شن بازی
این ماشین خوشگل هم مامان جون خریدن،اولش ی تلفن انتخاب کردیم ولی پشیمون شدیم وماشینو برداشتیم وقتی اومدیم خونه بعد از اینکه ماشینو باز کردیم رفتی به مامان جون میگی الو کو؟ فکر کردی تلفن هم برداشتیم