شمارش معکوس
گلکم بعد عید دیگه نتونستیم بریم مازندران،هفته های آخر بارداری رو میگذروندم و همه چی عالی بود فقط کمر درد داشتم که عادی بود آخه ی نی نی توپولی تو دلم بود و داشت آماده میشد که به جمع ما زمینی ها بپیونده
فرشته کوچولوی من اون روزها بد جور جاش تنگ شده بود و داشت معده مامانی رو سوراخ میکرد
هر چی جلوتر میرفتیم من دلتنگ تر میشدم،آخه من خیلی بارداریمو دوست داشتم هنوزم بعد گذشت 7 ماه از تولدت دلم برا اون روزها تنگ میشه(خوب شاید بعدها ی نی نی دیگه آوردیم کسی چه میدونه)
همه کارا انجام شده بود،عکسهای بارداری خوشگلی با بابایی گرفتیم،دکتر بیهوشی ویزیتم کرد و دکتر روز شنبه 18 خرداد رو تاریخ زایمان قرار دادن
مامان جون از ی هفته قبل اومده بود رشت تا پیشمون باشه و 3 روز قبل از تولد شما رفتیم ی النگو خوجل خریدم البته مامان جون خرید که به شما کادو بدن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی