گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 106+ عید 1401

1401/1/22 11:14
1,168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

بریم سراغ ثبت خاطرات ماهی که گذشت،اسفند خیلی خیلی سردی داشتیم و تقریبا تا اواسط عید هم هوا بارونی و سرد بود وحتی دوم فروردین برف می بارید،ما تمام مدت فروشگاه بودیم وتا 4 فروردین هم رشت موندیم چون بچه ها رفته بودند مرخصی و ما می رفتیم فروشگاه،5 فروردین ساعت 3 صبح راه افتادیم که به ترافیک نخوریم و تا 14 فروردین کیاکلا موندیم و حسااااابی مهمونی رفتیم😁

لحظه ی تحویل سال ساعت 7 غروب بود و ما تا 6 فروشگاه بودیم و وقتی برگشتیم خونه دیدیم کلید خونه رو جا گذاشتیم وتو هم زدی زیر گریه که من سال تحویل می خوام کنار هفت سین باشم و تا بریم برگردیم طول میکشه ولی بابا مرتضی قول داد که تا قبل تحویل سال برسونتت خونه،خلاصه برگشتیم فروشگاه وکلید و برداشتیم و10 دقیقه قبل از تحویل سال رسیدیم

آخرین روز کاری 1400 باهفت سین فروشگاه

یه هفت سین کوچولو تو اتاقت چیده بودی

سوم فروردین یه دور کوچولو شهرداری زدیم

هر بار بریم شهرداری با این مجسمه ها میخوای عکس بگیری

این بیلر رو اینترنتی سفارش دادم برات،وقتی رسید پوشیدی

رفتیم شهر کتاب که به انتخاب خودت عیدیتو بگیری،انتخاب اول وآخرت کتابه

قبل عید رفتم ناخونهامو لاک ژل کنم،گفتی منم می خوام

دوم فروردین که برف می بارید چایی برداشتیم رفتیم تو بالکن،کلا این بالکن کوچولو کافه ماست

8 فروردین با مامان جون اینا و دایی امین اینا رفتیم سمت بندر ترکمن،هم پیک نیک هم خرید پارچه

اینجا نگه داشته بودیم برای نهار،از این تپه بالا می رفتی و نیروانا هم دنبالت می اومد

ژستهای پیشنهادی خودت

تا چشم کار میکرد گندم زار بود

تو راه برگشت این باغ هلو تو کردکوی بود

9 فروردین رفتیم بهشهر خونه مهگل اینا،ایندفعه خداروشکر در صلح بودید

باباها بعدازظهر رفتن فروشگاه و ما هم رفتیم سمت کوه

10 ام خونه ی عمو محسن دعوت بودیم و چون سالگرد ازدواج مابود،کیک گرفتیم و دورهمی جشن گرفتیم

خونه دایی امین و مسیح کپلک

عیدی زندادیی مهدیس به شما هم این سرویس سرامیک بود که عاشقشی و داستان شنل قرمزیه

عیدی مامانجون و بابا جون

عیدی هایی که از شهر کتاب گرفته بودی،البته عیدی نقدی هم از بابا و باباجون داشتی،همش میگفتی خیلی دوست دارم از لای قرآن بهم عیدی میدن😁

این ماگ هم از فروشگاه سرو بابل گرفتی

اینم گربه دایی یاسین

رفتیم باغ که سبزی بچینیم

13 بدر هم مثل همیشه با خانواده عمه وعموی من رفتیم بیرون وباز هم کلی بهتون خوش گذشت

با موتور عمو ایمان هم حسابی دور دور کردین

قرار همیشگی،قدم زدن مادر دختری تو بلوار رامسر

17ام هم رفتیم و دز اول واکسن تو زدیم،آخه مدارس باز شده و اجاری همه باید برید،من هفته ی اول خیلی مقاومت کردم و نفرستادم ولی با مدیرتون که صحبت کردم دیدم نرفتنت در نهایت به ضرر خودته و الان دو روزه که میری

دور دور بعد از واکسن،بازار ماهی فروشها

پسندها (3)

نظرات (3)

آیداکوچولوآیداکوچولو
22 فروردین 01 12:04
سال نو بهار نو قرن نو مبارک🌹🌹
گیلداگیلدا
1 اردیبهشت 01 17:05
سال نوتون مبارک عزیزم😍
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم،سال نو شما هم مبارک باشه
سایهسایه
28 تیر 01 18:56
چقدر عالی