گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار88

1399/7/29 18:26
397 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه سلام

اومدم باخاطرات این ماهت،اول بگم که عکسهایی که تو وبلاگت میذارم رو بهت یاد دادم و خودت حجمشو کم میکنی،کلا به  کارهای کامپیوتری خیلی علاقه داری و بابامرتضی داره بهت word یاد میده

از مدرسه مجازی بگم که هم خوبی داره و هم بدی،خوبی هاش اینه که هر تایمی که فرصت داریم و حس و حال درس خوندن هست شروع میکنیم و با توجه به شرایط خودمون درس می خوانیم،برای هر درس گفتگو میکنیم و...ولی بدی هم داره که اصلا حسو حال مدرسه رونداره و چون معلمتونم ندیدین و فقط فیلم میبینید و تکلیف حل میکنید و دل نمی دی و همین باعث میشه که تنش داشته باشیم و بابامرتضی همش داره بینمون صلح میکنه😅

اینماه سه سری مهمون داشتیم،سری اول دایی یاسین بود که 25 شهریور اومد مغازه و منو غافلگیر کرد و سه روز پیشمون موند وبرای تولد من یه کیف خریده بود و برای شما هم ماگ

سری بعد مامان جون وبابا جون بودن که بعد ده ماه اومدن پیشمون و خیلیییی ذوق کردیم و کلی خداروشکر کردم به خاطر سلامتی شون،طبق معمول چهارشنبه شب اومدن و جمعه با هم رفتیم پارک جنگلی سراوان و بعدازظهرش رفتن،ما یخچال جدیدمونو از فروشگاهی که همیشه باباجون خرید میکرد خریدیدم و باباجون اینا با خودشون آوردن،انقدررر ذوق داشتی هم برای یخچال هم برای اومدنشون

مامان جون اینارو پنج شنبه بردیم فروشگاه وباهاشون رفتیم اردیبهشت(تو اردیبهشت رو انقدررر دوست داری که هر روز هم بری سیر نمی شی)،اونجا کتاب و کره زمین برای کلاس دوم رفتنت گرفتن و مامان جون یه پتو هم برات گرفت

سری سوم هم عمه عالیه و عمه اعظم بودن که تعطیلات اربعین اومدن و تا جمعه صبح موندن،شما هم باهاشون می رفتی بیرون و راهنما بودی و عارفه برات اسلایم خریده بود

یه نوبت دندونپزشکی هم داشتیم که برای فیشور دندون 6 ،چون دندون دائمی هست باید بیشتر مواظبش باشیم

معلمتون گفته بود از خودتون عکس و فیلم بگیرین برام بفرست

این لباسو اینترنتی برای تولدت سفارش داده بودم و کلی برنامه داشتیم براش،بعداون همه سختی که کشیدیم هر وقت این لباسو می پوشی کلی خداروشکر میکنم

مانکن کوچولوی مایی😍

این بازی رو دایی یاسین برای تولدت گرفته بود،رو سرت یه عکس میذاریم و تو باید کلی ازمون سوال کنی تا بفهمی چیه،یه چیزی مثل بیست سوالی که تایم محدود داریم با یه ساعت شنی،سه تایی بازی میکنیم و کلی کیف میده

داشتی می خوابیدی که گفتی مامان ببین ماه امشب چقدر خوشگله،رفتی دوربین آوردی و عکس انداختی

بلهههه یه دندون دیگه هم افتاد

کره و کتاب هایی که مامان جون وباباجون گرفتن برات

جایزه این سری دندونپزشکی که تراش رومیزی هستش

اینم کادوهای روز کودک برای عشقدونه مون😍

پتویی که مامان جون برات گرفت و یه رنگ دیگه شم برای نیروانا گرفت

عصرونه تو بالکن با ماگ دایی یاسین

اون روز که پاستل هارو گرفتی انقدررر ذوق داشتی همش داشتی رنگهارو جا به جا میکردی،کلا از وقتی کلاس نقاشی میری به وسائل نقاشی بیشتر علاقه مند شدی

هر چیز جدیدی که میگیری فورا میگی عکس بگیر بفرستم برای مامان جون و زندایی

اون روز که رفته بودیم سراوان آش برده بودم که نیمه کاره بود و باید اونجا درست میکردیم،شما تا پدالو هارو دیدی از خود بیخود شدی و با بابامرتضی رفتی و منم چون سرگرم آش بوم نتونستم بیام و این عکسها هم بابا ازت گرفته،خیلی جای خوشگلی بود کلی برنامه داشتم برای عکس انداختن،برای منی که عاشق عکاسی هستم

پسندها (5)

نظرات (1)

mahsamahsa
3 آبان 99 19:17
کادو ها مبارکت باشه پرنسس خانوم انشالله همیشه شاد و سلامت باشی