ماه نگار 75
عشقدونه سلام
این دفعه با یک ماه تاخییر دارم وبلاگتو آپدیت میکنم
تو این ماه عروسی پسرعمه امو داشتیم که 7شهریور بود و من و شما یه هفته قبلش رفته بودیم،البته مامان جون و باباجون اومدن دنبالمون
بعد عروسی هم سرمون گرم خرید مدرسه شده بود وآماده شدن برای کلاس اول
یه کار مهم دیگه هم باز کردن کمکی های دوچرخه ات بود که دوسه روزی حسابی خوردی زمین و زخمی شدی تا یاد گرفتی،با هر بار زمین خوردن کلی گریه میکردی ومن و بابا تشویقت میکردیم و تو دلم میگفتم الان پشیمون میشه و میگه کمکی هاشو بذارید برام ولی تو خیلی اراده ی قوی ای داشتی و یه بارم نگفتی
فرفری خودمی،قشنگ سیم تلفنیه
تمرین دوچرخه سواری
با بابامرتضی رفته بودین تو کوچه که خوردی زمین و زانوت حسابیی زخمی شده بود
اینم عشق مامان وعشق عمه😍
عاشقتونم آخه خواهرهای مهربون،بمونید برای هم
شب حنابندون پسرعمه هادی
مامان جون برای شما ونیروانا لباس ست خرید بود،لباس شما پیراهن بود و برای نیروانا رامپر ولی پارچه و دوختش عین هم بود،من و زندایی هم بردیمتون آتلیه
این همون لباسه و اینجا هم آتلیه ست و منتظریم نیروانا خانم شیرشو بخوره
بازم خونه عمه و روز دامادی آقا هادی
جوجه های ما
شب عروسی
یعنی یه دونه عکس درست وحسابی نذاشتین بگیرم ازتون
جمعه 8 شهریور با اتوبوس برگشتیم رشت
مقنعه تو گرفته بودم رفتیم مغازه
خل بازی با خاله مهسا
کوله وکتونی مدرسه ات،انشالله به شادی بپوشی
رو ویترین رفتن هم که هنوز ادامه داره
عاشورا امسال رشت بودیم و صبح راه افتادیم سمت شهرداری
حلوا گرفته بودم و رفتیم خواهر امام شما پخش کردی
این پرچم هم شهرداری خریدیم
شب بعد عاشورا با دینا اینا رفتیم محل پدری شون
آخه این مسخره بازی ها چیه