گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 63

1397/7/2 14:30
369 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه سلام

روال زندگیمون به کل تغییر کرده،اوایل یکم بهونه میگرفتی که بابا کجاست،آخه بابامرتضی معمولا ظهرها فروشگاه و باز نگه میداره،ولی کم کم داری عادت میکنی و خیلی اونجا رو دوست داری

فعلا شنبه ها  و دوشنبه ها مهد میری و روزهای دیگه صبح ها با هم میریم فروشگاه،عصرها هم بعدیه استراحت حسابی که معمولا 3 ساعت میخوابی بازم میریم فروشگاه،البته اخیرا بعدازظهرها کمتر میریم آخه من تو خونه خیلی کار دارم و اینکه از مهر دیگه بعدازظهر نمیریم چون شما پیش دبستانی میری و کلی کار داری

از تغییرات دخترکمون بگم که حسابی معاشرتی شده،مشتری که میاد یه سلام خوش امدید خوشگل میگی و رو لب همه خنده میاری،و خیلی جاها میگی مامان من در خدمت مشتری باشمخندونک

یه بستنی فروشی نزدیکمونه و عاشق این هستی که یه کارت بگیری و بری برای خودت خرید کنی،این استقلال وخیلی دوست داری،چند روز پیش اومدی میگی مامان بستنی فروشه رمزکارتتو میدونستچشمک

بازم تمیز کردن ویترین

مینی سیتی هم نزدیکمونه و حسابی خوش به حالته دیگه

یه جمعه صبح گیر دادی که نریم فروشگاه بریم دریا و بابامرتضی هم گفت بریم دخترم خسته شده

آخه تو اون بالا چه میکنی دختر

تعطیلات عید قربون ماکه نمیتونستیم بریم برای همین مامان جون و بابا جون و دایی یاسین و عمو جمال اینا اومدن پیشمون،سه شنبه شب اومدن و جمعه صبح رفتن ولی دایی یاسین یه هفته پیشمون موند

روزعید قربان رفتیم سمت امامزاده ابراهیم

این پیراهنم مامان آیلین دوخته برات،اینو ازهمه بیشتر دوست دارم

یه عروسک السا و چندتا اسباب بازی خورده ریز دیگه هم اونجا گرفتی

بعدش اومدیم کنار رودخونه نهار خوردیم

قربون جفتتون برم من

همه کج و کوله افتادیمخندونک

کودکان عصر تکنولوژیچشمک

برای تعطیلات عیدغدیر هم مهمون داشتیم،دوستم با خانواده اش پیشمون بودن،دم رفتن خاله آرزو از شما و اهورا جون تو حیاط عکس انداخت،این سیبیل هم اهورا بهت داده

فدای خستگیهات بشم من

نقاشی با خاله مهسا

خیلی خاله مهسا رو دوست داری

تعطیلات عید غدیر هم مهمون داشتیم،پسرعموی بابامرتضی و خوانواده شون از کرج اومده بودن پیشمون

دارین با اسلایم کیک درست میکنینخندونک

داریم میریم پارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)