بوی بهار میرسد
اسفنددوست داشتنی من از راه رسید،ماهی که بوی بهار میده و من همیشه عاشق شلوغی های این ماه هستم،کم کم داریم به شمارش معکوس نزدیک میشیم و همه ی فعالیتهای ما میره رو دور تند،البته ما کارهامون کاملا انجام شده و الان فقط منتظر بهاریم
بــــــــــــــــــــــهار فصل دخترک خردادی من
احساس میکنم سال 94 سال عجیبیه برامون آخه قراره تغییرات بزرگی تو زندگیمون اتفاق بی افته،امیدوارم همه سال خوبی پیش روداشته باشند
البته الان هوا سرد شده و پشت هم باروون میاد به لطف خدا،مثل اینکه چله کوچیکه داره تمام زورشو میزنه تا آبروی زمستون امسال رو حفظ کنه،زمستونی که بیشتر شبیه اوایل پاییز بود
واما شرح احوال این ماه:
این ماه 3 گروه مهمون داشتیم،اولیش عمه های گندمی بودن و کلی گشت وگذار کردیم علی رغم بارون فراووون،دو روز پیشمون موندن تعطیلات 22 بهمن بود،روز اول رفتیم موزه میراث روستایی
گندمی کاملا محافظت شده ست
گندمی و عمه اعظم
گندمی و پسر عمه اش متین که گندم عاشقشه و وقتی عکسهاشو میبینه با ذوق فراووون جیغ میکشه میگه:بتی
روز دوم رفتیم منطقه ی آزاد انزلی ساحل کاسپین
گندمی ودختر عمه اش عارفه
گندمی وعمه عالیه
مهمون بعدی مون مامان جون و بابا جون بودن،این دفعه هوا خوب بود و مامان جون برای شما لباس خوشگل خرید که عیدی بده
بازم رفتیم کاسپین
مامان جون ی عروسک خوشگل همبرای دخملم خریده بود،گندمی بهش میگه نی نی،لالا
اینم لباسهای خوشگل دختر خوشگلم
دست مامان و بابام درد نکنه
گروه بعدی مهمونهامون خاله آرزو دوست من بود که با آقاشونو اهوراجون پسرشون اومده بودن پیشمون
بازم رفتیم کاسپین
خاله آرزو هم لطف کردن وی بلوزوشلوار خوشگل برات خریدن
امسال برای گندمی خیلی زودتر خرید کردیم،عاشق خرید کردن برای دخملی هستیم
این پیراهنو مامان جون برات بافته،یعنی عاشقشم
اینم لباسهای راحتی
دخترم داره باغبونی میکنه
این کار جدیدماز اهورا یادگرفتی
اینم گل خونه ی ما کنار گلدونهای دوست داشتنی که نوید اومدن بهارو میدن