گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

زمستان1402

1403/1/20 12:43
130 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

زمستون امسال حسابی تولد رفتی وماهم دوسری مهمون داشتیم،22 بهمن دخترعمه ها اومده بودن پیشت،یه روزهم عمومحسن وزنعمو و دنیز و عزیز اومده بودن

معلم نامحترمتون هم اول اسفند بدون اینکه به کسی خبر بده مهاجرت کرد و الان دوتا از معاونین بهتون درس میدن،اینموضوع همه ی بچه های کلاس رو تحت تاثیر قرار داد

12 دی روز رشت بود که تو مدرسه جشن داشتین و لباس محلی پوشیدین و خانواده ها با همکاری هم شیرینی و غذای رشتی درست کردند وبرای هر کلاس میزی اختصاص داده بودند که میز کلاس شما اول شد

تولد آرنیکا جون

تیشرت سفید برده بودیم و همه رو تیشرت هاشون نقاشی کشیدن

جوکر بازی میکردید و داری جلوی خنده ات رو میگیری

روزمادر رفته بودیم کاسپین که آسمون اینطوری دلبری میکرد

بابامرتضی برام کتونی گرفت شماهم این ظرف سرو،خیلی دوسش دارم

یه آخر هفته هم رفته بودیم بازارچه روستای ملاط لنگرود،خیلی باصفا بود

وقتی برمیگشتیم آبشار لاهیجان هم رفتیم

تولد دینا جون

بازم اردو حیاطی وچای آتیشی🤩

درس علومتون به چشم رسیده بود و معلمتون گفته بود ماکت چشم درست کنید،با وسایل بازیافتی وخمیر کلی درست کردی و معلم گذاشتش تو ویترین کلاس،کلی ذوق کردی

آینه ی خوشگل اردیبهشت که رفته بودیم برای آرنیکا جون کادو بخریم

یه روز که معلتون نبود و تعطیل بودید بردمتون پارک،به آیلین میگی توخواهر منی😍

کافه مادر دختری   

تحقیق درمورد منظومه شمسی داشتید که به شکل روزنامه دیواری درست کردی

سرصبح منتظر سرویس😉

با آیلین از مدرسه باهم برگشتید خونه ی ما و برای تولدش کارت دعوت درست کردید

انقدر سرد شده بود رفتی کنار بخاری داری درس میخونی

تولد آیلین جون

با آجی آرزواینا که22 بهمناومدهبودن وهوا هم حسابی بهاری بود رفتم آبشار ویسادار رضوانشهر و بعدشم ییلاق ارده

یه خونه ی روستایی دنج و ساکت گرفتیم که با بخاری هیزمی گرم میشد وکنار آتیش لذت بردیم

از ییلاق سریع برگشتیم چون عمومحسن اینا توراه بودن وتوهم منتظر دنیز کوچولو بودی

آقربون دخترعموها بشم من،جای مانیا پیشتون خالیه

با بچه ها شب 22 بهمن رفتید شهرداری چایی بخورید

یه برف سنگین هم اوایل اسفند بارید و حسابی ذوق کرد،از 6 صبح بیدار شدی و میگفتی بریم برف بازی،با اینکه هنوز برف میبارید و هوا سرررررد بود ساعت  9 رفتیم یکم قدم زدیم

برای نهار هم یه پیتزا محشرررر پختم با خمیر مخصوص خودم

بعدازظهر هم با بچه ها رفتیم برف بازی

صبح فردای برف که باریدن تموم شده بود با هم رفتیم شهرداری

یه هفته قبل عید رفتیم اسکله انزلی

 چهارشنبه سوری هم به زهرا اینا گفتیم بیان پیشمون و مثل پارسال تو باغچه آتیش بازی کردیم

یه سری از نقاشی هاتو برات گذاشتم که با مدادرنگی و آبرنگ و پاستل کشیدی و الان سیاه قلم رو شروع کردی

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان و ماهرخ جون🌜💛مامان و ماهرخ جون🌜💛
20 فروردین 03 14:23
فقط اون اردو حیاطی😍
خوشحال میشم وبلاگم رو دنبال کنید!🤍&hearts️
گیلداگیلدا
8 اردیبهشت 03 17:29
همیشه به گشت و شادی😍