گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 60

1397/3/21 12:07
554 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه اومدم که خاطرات این ماه و بنویسم

این ماه بیشترش تو ماه رمضان بود و شب اولی که ما برای سحری بیدار شده بودیم از صدای قاشق چنگالها بیدار شدی و گفتی مامان چیکار دارین میکنین؟ و وقتی اومدی دیدی داریم غذا می خوریم و غذامون هم قیمه هست چشات از تعجب گرد شدخندونک،آخه عاشق قیمه ای،تا یه مدت به افطاری و سحری میگفتی عصرونه و هر شب قبل خواب میگفتی که برای سحری بیدارت کنم،منم چند شب صدات میکردم ولی خیلی دلم نمی اومد،بعضی شبهام که انقدر خسته بودی بیدار نمی شدی،روزها هم که بهت میگفتم بیا نهار بخور میگفتی من روزه ام

جمعه 21 اردیبهشت خاله ایده زنگ زد که با هم بریم سی دشت توتکابن،ما هم سریع وسایل و جمع کردیم و رفتیم،خیلی جایه خوشگلی بود و خوش گذشت،البته دو بار رگباری بارون بارید و یکم خیس شدیم ولی کیف داشت

خاله ایده چندتا عکس خوشگل ازت انداخت ولی انقدر دوتایی بازی کردین و دودقیقه نمی ایستادین تا بیشتر بگیره

ویو عالـــــــــــــــی بود

 

برای عصروونه هم خواستم املت درست کنیم ولی چون چوب خیس بود دو ساعت طول کشید تا آتیش درست بشه و املت و شام خوردیم

بابا مرتضی و مامان و بابای آرنیکا سخت مشغول آتیش درست کردن هستن

اینم املتمون

یه چیز خیلی جالب دیگه این بود،خط های عمودی زیر ابر بارون بود که همش حرکت میکرد و آخرش به ما رسید

جمعه ی بعد که روز دوم ماه رمضون بود بعد ازظهر رفتیم موزه ی رشت

این ماه یه بار دیگه رفتیم آزمایشگاه تا آزمایش خون بدی و ببینیم آهنت بالا رفته یا نه،که خداروشکر بالا رفته بود،مثل همیشه خانم بودی

یکشنبه 30 اردیبهشت جشن پایان سال داشتین تو مهد و این سطل ماسه بازی هم کادوی جشنتون بود که خانم مدیر زحمت کشیدن

 

خرداد چون کارهای مهدتون تموم شده بود ساعت 10 میبردمت تا 12 فقط بازی میکردین،نقاشیت خیلی خوب شده و خیل به همه چی دقت میکنی

اسمتو نوشتی و من کلی ذوق کردم

بازی همیشگی مون دکتر بازی و آزمایشگاه بازی،میگی میخوام دکتر آزمایشگاه بشم،تو این نقاشی برام نسخه نوشتی،قرص و شربت و کباب کوبیده باید بخورم وگوشت مرغ نباید بخورم

چهارشنبه 9 خرداد مامان جون و باباجون اومدن پیشمون،پنجشنبه صبح رفتیم یکم تو خیابون خودمون دور زدیم و مامان جون و باباجون برات این چادر و جاروبرقی و کادوی تولدت گرفتن

پنج شنبه بعد ازظهر هم رفتیم کاسپین

وقتی گندم عکاس میشه

ژستهای پیشنهادی گندم

جمعه صبح هم رفتیم خواهر امام

قربون نماز خوندنت

تعطیلات خرداد هم چون روزه بودیم انرژی نداشتیم جایی بریم و فقط یه روز افطاری درست کردم و رفتین دریا

تو راه رگباری بارون گرفت وتصمیم گرفتیم برگردیم ولی بابا مرتضی گفت حالا تا اینجا اومدیم بریم دیگه،بارون میخوره تو چشات

اولش فقط تو آب راه رفتی چون هوا سرد بود ولی کم کم خودتو خیس کردی و کلا دراز کشیدی ولی آخرش که اومدی بیرون تا لباستو عوض کنم لرز کرده بودی

پتو پیچ نشستی تا گرم شدی

هر بار که زنگ میزنی خونه ی مامان جون اینا احوال جوجه اتم می پرسی،یه بار به دایی یاسین گفتی عکسشو بگیر برام بفرست

این روزها تو مهد فقط بازی میکنین ولی یه روز براتون کرم ابریشم آوردن و مراحل پروانه شدنش و توضیح دادن و اومدی خونه کلی تعریف میکردی

 

 

پسندها (9)

نظرات (6)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
21 خرداد 97 13:58
نماز روزه هاتون قبول. 
گیلداگیلدا
26 خرداد 97 23:54
عیدتون مبارک روزه هاتون قبول مخصوصا روزه گندم جون😘
sarasara
1 تیر 97 15:17
گندم چه اسم قشنگی خیلی زیباست
عمه فروغعمه فروغ
12 تیر 97 13:55
شاد باشی همیشه خانم گلمحبت
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
12 تیر 97 23:56
به وب ما هم سری بزنین 
مامان صدرامامان صدرا
16 تیر 97 0:49
❤❤❤