گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزهای گرم سی وهفت ماهگی

1395/4/23 9:48
327 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه من این روزها حسابــــــــــــی بلبل زبون شده

یعنی یه جملاتی میگی من اینطوری میشمتعجب

با بابامرتضی رفته بودی تو حیاط تا به گلها وفلفل ها آب بدین،هی صدام میکردی که منم بیام پایین،منم چون دم افطاربود کار داشتم و گفتم نمی تونم،بابا داشت با همسایه مون تو حیاط حرف میزد میای بهم میگی بابای پرنیان داره میره بیا خدافی(خداحافظی) کن(یعنی به هر نحوی میخواستی منو بکشونی حیاط)قه قهه

از این دستگاه هایی که توش قرص میذارن برا یپشه گرفتیم بهش میگی پشه کشته،همش میگی پشه کشته رو تو اتاق من بذاریا

ششمردم(شمردم)

خونه مامان جون بودیم گفتی سبد قرصها روبده به من،دادم بهت و نشستم کنارت و داشتی باهاشون بازی میکردی و مامان جون بهت گفت نخوریشون،شما هم جواب دادی نه نمی خورم هر وقت مامان جون شدم میخورم

ماشین دایی امین تعمیرگاه بود با ماشین ما رفت بیرون، وقتی برگشت خونه و سوییچو گذاشت رو میز میگی دایی با سوییچ ما رفت؟

تازگیا داری شیطنت هاتو رومیکنی فکرکنم از اثرات باشگاهه،همش در حال معلق زدنی و اصلا رو زمین راه نمیری،از این مبل میپری به اون یکی،یه بار از روی یکی خوردی زمین مثلا خواستی به روی خودت نیاری ولی دردت اومده بود،گفتی اوووووف،ای بابا بعد گریه کنان اومدی بغلم

اووووف شده تکیه کلامت هر وقت چیزی باب میلت نباشه میگی

خیلی خوشحالم که گذاشتمت کلاس ژیمناستیک،هم تحرکت بیشتر شده هم اینکه روزهای اول خیلییی به مربیت نزدیک می شدی و دلت میخواست فقط به شما توجه کنه ولی بعد چند روز متوجه شدی مربی فقط مال شما نیست،چون تمام توجه ما تو خونه به شماست فکرکردی لابد همه جا همینه البته حقم داشتی ولی اینجوری با یه محیط کوچیک از اجتماع آشنا میشی،البته از حقم نگذریم خانم مریبینون خیلیییی مهربونه و فقط حواسش به شما ودو سه نفر دیگه ست چون شما از همه کوچیکتری،یه آقای مربی هم دارین که با بقیه کار میکنه

عکسهاتم میذارم ادامه مطلب چون طبق معمول زیاده،باور میکنی از بین 300 تاعکس اینارو انتخاب میکنم

بازی جدیدمون

چند تا چیز انتخاب میکنم و بهت نشون میدم بعدش دستت باید پشت باشه میذارم تو دستت و شما باید بگی که چیه،البته قبلا با چندمدل میوه و چند مدل آجیل هم بازی کردیم،چشاتو می بستی میذاشتم تو دهنت میخوردی و میگفتی چیه

بعدشم رو میز ملافه انداختم تا زیرش تاریک شه،وسیله هارو گذاشتم زیرش و هر کدوم که میخواستم باید برام می آوردی

خیلی این بازیو دوست داری

صبحوونه خوری تواتاق،آخه چقدر قر میریزی تووووو

عاشق پازلی،منم ایندفعه برات 35 تیکه گرفتم،خیلییییی دوسش داری ولی یا من یا بابا باید کنارت بشینیم تا درستش کنی تنهایی بهش دست نمی زنیمتفکر

خوبی این پازل این بود که دو طرفه بود و میشد طرف دیگه شو رنگ آمیزی کرد

این روزها همش با آرنیکا وخاله ایده هستیم،یا باشگاه یا تو شهر

اونروز شما فسقلیها صد جا ایستادین ومیگفتین ازمون عکس بگیرین،رفته بودیم پارچه بگیریم و شما هم توخیابونو پاساژ مشغول بدوبدو برای پیدا کردن صندلی بودین

کلی هم کنار این جوجه ها ایستادین و با هم حرف میزدین

حالا ما کجا بخوابیم؟متفکر

یه پارک خوب بعد باشگاه با آرنی،آخه من مردم برای اون رنگی رنگی بودنتون و ژستهاتون که

بابامرتضی پاچ باقالا گرفته بود،دیگه کلی به خودت خوش گذروندی،عاشق باقالا قاتوقی دختر رشتی من،یه بار سحری درست کردم و ظرفها رو نشسته بودم صبح که بیدار شدی از ظرفها فهمیدی ماچی خوردیم ومیگی از این غذاها داشتین پس من چی،دیگه خیالتو راحت کردم که برای شما هم گذاشتم تا نهار بخوری

داری ککلکو(کپلک)معاینه میکنی زبونت بیرون مونده،اون کارت پزشکیت چی میگه آخهههه

اولین دریای امسال

اولش یکم می ترسدی ولی بعدش که ترست ریخت حسابی شنا کردی وبه زور آوردیمت بیرون

وای چقدررر پرش کردی

عاشقتـــــــــــــــــــتم نفس

داری شنا میکنی

یک عدد موش ابکشیده خوردنیییییییییی

یه عکس شاهکار دیگه از بابامرتضی

اون روز بعد باشگاه رفته بودیم دریا بعدشم افطاری خونه عمو صادق رفتیم،دیگه رسما هلاک شده بودی

تازگیا با این عروسک میخوابی اسمشم گذاشتی گیلاس

پارک آخر شبی با آرنیکا

مترو آوردی میگی :مامـــــــــــــــان چرا اینا نمی ایستن میخوام اندازه بگیرم

بعد باشگاه خاله ایده میخواست هلیم بگیره یکمی شلوغ بود،خلاصه شما دوتا فسقلی مردمو تو صف هلیم سرگرم کردین،دارین تو خیابون ورزش میکنین

فدات بشم که انقدر عرشیارو دوست داری

اینم یه مدل دیگه از شیطونی هات،از اینکارها نمی کردی تا حالا

آخه من این جورابتو که گذاشتی تو کفشت کجایه دلم بذارم

خاله ایده بهم این دست بندهارو یاد داده منم دو تا برای شما بافتم،ولی نمیدونم این زرده روکجا گمش کردیمتفکر

بعد باشگاه خونه ی ما دارین باهم دکتر بازی میکنین

خونه آرنیکا اینا

عیدفطر قبل رفتنمون،اون فلفلهای تو دستتو از حیاط چیدمو خالی خالی خوردی

سلمانشهر،روز عید فطر داریم میریم کیاکلا

با دایی امین و زندایی مهدیس رفته بودیم دریا کنار

جمعه 18 ام با باباجون اینا وخانواده عمو وعمه رفتیم سد لفور

این دمپایی شر شده بود،دوبار آب بردش بچه هایی که اون نزدیکیا بودن گرفتنش،طفلکیا افتادن تو آب و سر تا پا خیس شدن

داری غر میزنی که چرا کفش پات کردم

آخه اون زبونت چرا بیرون میمونهخندونک

یعنی کاملا خیـــــــــــــــــــس شدی

جمع دوست داشتنی مون

اولین بلال امسالخندونک

کلی با نینی خلما(هلما) بازی کردی

داری باهاش چهار دست و پا میری، البته تو خونه هم اینکارو میکنی میگی من نی نی شدم نمیتونم راه برم باید دست و پا برم

از اثرات باشگاه،همه جا در حال اجرای حرکاتی،الانم داری سرسره میری

پل

معلق،اینو دیگه کجای دلم بذارم

حلزونی

یه سنگ بزرگ برداشتی انداختی تو آب و بابامرتضی رو خیس کردی

یعنی یه سه چهار دستی اونروز لباس عوض کردی

با مامان جون وبابا جون داری برنج تمیز میکنی

 

 

پسندها (5)

نظرات (3)

نفس بانو
23 تیر 95 13:02
ماشالا چه گندم ناز وبامزه ای پیج اینستاگرام تون هم خیلی عالیه.من همیشه عکسهای گندم ج ن رو میبینم
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
خیلیییی به ما لطف داری شما
مامان گیلدا
23 تیر 95 21:16
ماشالله به دختر زرنگ و شیرین زبون و ورزشکار
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
مرسییی عزیزدلم
مامان هانیه
24 تیر 95 17:22
ماهگردت مبارک باشه خوشگل خانم ایشالا همیشه خوش و شاد باشی
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم که انقدر مهربونید نسبت به ما