گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار73+تولد بابامرتضی

1398/4/21 22:00
538 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه سلااااام

تابستون گرم و پرکاری رو داریم میگذرونیم،شما شنبه دوشنبه و چهارشنبه صبح از 10تا 1 کلاس زبان هستی و روزهای دیگه هم با من میای فروشگاه،عصرها هم گاهی میریم فروشگاه،گاهی با دینا وخاله معصومه میریم پارک یا خونه شون یا اونها میان خونه مون

این ماه ثبت نام مدرسه اتو داشتیم که به سختی انجام شد،آخه تو یه مدرسه هیئت امنایی اسمتو نوشتیم که برا فرهنگی هاست و با کلی آشنا و پارتی تونستیم ثبت نام کنیم،این مدرسه رو بعد کلی تحقیق پیدا کردیم،اول میخواستیم یه مدرسه غیر انتفاعی محدوده ی گلسار پیدا کنیم،کلی هم مدرسه دیدیم ولی همه شون یا ساختمون مدرسه خیلی کوچیک بود و هر کلاسی نهایتا 10 نفر بودن،یا وعده ی نهار داشت که من و بابا اصلا دوست نداشتیم نهار تو مدرسه باشی،یا شهریه های نجومی داشتن،بعد کلی مشورت تصمیم گرفتیم تو مدرسه دولتی هیئت امنایی اسمتو بنویسیم که هم مسیرش برای رفت و آمد راحته و تو شلوغی و ترافیک صبح مجبور نیستی خیلی زود از خونه بیرون بری،هم امکانات خوبی داره و مهمترین حسنش اینه که فقط پایه اول ودوم و سوم داره که این برای ما خیلییی مهم بود آخه اصلا به نظرم بودن بچه های کلاس پنجم و ششم با شما کوچولو ها صحیح نیست و اینکه همیشه صبحی هستی فقط تنها مشکلش تعداد بالای دانش آموز تو کلاسهاست که اونم ما از پسش بر میایم

منو بابا نظرمون اینه که تو مدرسه علاوه بر درس ومشق وعلوم وریاضی،ارتباط با همسالانتم یاد بگیری،وقتی از الان با طبقه های مختلف اجتماعی در ارتباط باشه آینده برات ملموس تره،اولین دلیل ما برای پشیمون شدن از مدرسه غیر انتفاعی اونم تو گلسار سطح اشرافی اونجاست،میدونی دخترم ما تمام تلاشمونو برای راحتی شما می کنیم ولی آینده معلوم نیست،شما از الان باید قوی باشی

اینم از آخرین روز مهد

خاله کتی مهربون که هیچوقت فراموشش نمیکنیم

تا یه مدت بعد تولد فقط با بادکنک هات بازی میکردی

جمعه 31خرداد رفتیم دریا

البته بیشتر به خاطر بادبادکی که روز جشن پایان سال جایزه گرفته بودین

قربونت برم که همه جا اسمتو می نویسی

شما آب بازی کردین منم کتاب خوندم

کلی اردک کوچولو آورده بودن اونجا

فرداش که میشد یک تیر تولد بابا مرتضی بود و ما بعد اینکه از دریا برگشتیم و بابا رفت فروشگاه پشت سرش آماده شدیم و رفتیم کیک خریدیم و رفتیم فروشگاه و سورپرایزش کردیم

انشالله سایه اش 100 سال رو سرمون بمونه

اینم نقاشی که شما برا بابا کشیدی و چسبوندی به در اتاق ما

روز ثبت نام،آیلینم تو همین مدرسه اسم نوشته

یه چیز خنده دار بگم که خاطره بمونه،اون روز کلی بهتون سفارش کردیم که رفتیم اونجا ساکت میشینین،تا ما کلی فرم پر کنیم و مدارک و بدیم به ناظم شما دوتا خیلی آروم نشسته بودین که یه دفعه اومدی پیشم و یه دکمه دادی دستم و میگی مامان بگیرش،میگم این چیه گندم،میگی دکمه مبل

ما وقتی اومدیم بیرون از خنده روده بر شده بودیم،یعنی بدون خرابکاری نتونستین اونجا بشینین

 

به امید خدا دوستی تون همیشگی بمونه

یه جمعه داغ تابستونی و درست کردن کاردستی ساعت

وقتی خونه بمونیم تو اتاقت زیاد وقت میگذرونیم و هر دفعه یه بازی اختراع میکنی

این بازی خیلی عالیه و از کلاس زبانت یاد گرفتی،حروف و چیدی من میرفتم بیرون از اتاق و جای حروف تغییر میدادی یا یکی رو برمی داشتی و کارت دیگه ای میذاشتی و من باید حدس میزدم چه تغییراتی دادی و دور بعد من کارتهارو تغییر میدادم و شما باید میگفتی

روزدختر بابا اومد فروشگاه دنبالمون و برای شما یه شاخه رز سفید گرفته بود

این لباسم کادوی روز دختره

با دینا اینا رفته بودیم پارک وکتاب نقاشی توآورده بودی

داریم میریم النگوهاتو عوض کنیم،توحیاط مراسم خداحافظی با النگوهای قدیمی داشتیم

مامان قربون قد وبالات بشه

این ژست پیشنهاد خودته

بعد مدتها رفته بودیم شهرداری

اینم النگوهای جدید،مبارکت باشه عشقدونه

با نورا و آیلین و دینا و مامانهاشون رفتیم استخر که خیلییی به شما و البته ما مامانها خوش گذشت چون 4ساعت مونده بودیم

 

پسندها (6)

نظرات (3)

❤️Maman juni❤️Maman juni
22 تیر 98 0:08
ای جانم  موفق باشین گل دخترا 🌹💕
مامان گیلدا
22 تیر 98 1:44
ای جان ماشالله دیگه خانم و بزرگ شدی النگوهای جدیدم مبارک عزیزم😍
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
22 تیر 98 12:14
همه چی عالی بود تبریک میگم وب خوبی دارید