گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

گندم طلائی ما

عید 98

1398/2/1 13:46
1,020 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

سالی که گذشت خیلی خوب بود و البته از لحاظ کاری سخت،سختی که عاشقش بودیم و خستگی که به جون خریدیم برای ساختن آینده ای که انتظار داریم

عید 98 اولین عیدی بود که ما تو خونه ی خودمون سال تحویل بودیم و این یکی از آرزوهای من بود،همیشه دو سه روز قبل عید میرفتیم کیاکلا،وقتی سال تحویل شد با قدمهای مبارک شما از ته قلبم مطمئن شدم که امسالم سال خوبیه،یه چیزی و میدونی دخترم،من آدم آرزوهای کوچیکم شاید خیلی ها براشون مهم نباشه ولی من با آرزوهای کوچیکم انرژی میگیرم برای محکمتر قدم برداشتن برای هدفهای بزرگ

امسال تا 12 شب فروشگاه بودیم و بعدش اومدیم خونه و تا من سفره ی هفت سین بچینم،شما لباس عیدتو پوشیدی و قرآن به دست دم در بودی،بعد سال تحویل کلی عکس انداختم و خوابیدیم و صبح اول فروردین حدود ساعت 10 راه افتادیم سمت کیاکلا

بابا مرتضی 5فروردین با دایی یاسین رفتن رشت و14 ام برگشتن،ماهم صبح جمعه 16 فروردین برگشتیم رشت

آخه من عاشقتـــــــــــــــــم

دو روز قبل عید با رفتیم برات این کتابها رو عیدی خریدیم از طرف من،بابا مرتضی هم به شما یه پنجاهی عیدی داد

تو راه برای نهار رفتیم رستوران کشتی رامسر

قربون لپ پرت😜

کتابها همراهت بود و تو رستوران خوندیم برات،خیلی خوشحالم که عاشق کتابی

عید دیدنی خونه خاله کوثر،آخه من قربون جفتتون بشم

عید دیدنی خونه دایی امین،عیدی دایی وزندایی هم مکعب جنگا بود که داری با دایی یاسین بازی میکنی

بعد اینکه بابا و دایی یاسین رفتن یه شب با مامان جون و بابا جون رفتیم کبابی

ستون محبوب خونه ی عزیز

آخه این چه ژستیه دختر عموها گرفتین

جمعه 9 فروریدن که 12 امین سالگرد عقدمون هم بود با دایی و زندایی و عمو جمال اینا رفتیم عباس آباد بهشهر

خیلییی خوش گذشت،دیگه هر بازی خواستی کردی از آب بازی و به قول خودت پرادو(پدالو)گرفته تا ترامپولین و سرسره بادی

سوگند هم همراهمون بود وکلی عکسهای خوشگل ازمون انداخت

عاشق اینم

فرمون هم دست شما بود

با عمو جمال و سوگند پدالو سوار شدیم

هیچ جا رو برای عکاسی از دست ندادیم

خونه مامان جون هم مثل همیشه  همش تو حیاطی

پارک محل

سلفی گرفتنات چی میگن😂

دو تایی سلین کوچولو رو کلافه کردین دیگه

قربون دخملهای خوشگلمون

آخر شبی یکی یکی لباسهاتو از ساک در میاوردی و می پوشیدی

13 به در هم با دایی و زندایی و مامان جون و باباجون رفتیم دریا

فرفری هات منو میکشن😍

یه روز دیگه پارک محل

عاشق عکاسی تو بهارم،بس که همه جا پر از رنگه

جلسه این دفعه خونه عمه مریم بود

برجهای سلمانشهر

خیلی وقت بود که میگفتی چمدون میخوام،ما هم گفته بودیم با عیدی هات میریم میخریم البته با یه بخشی ازش

عروسکهای نمایشی هم عیدی مامان جون بود به شما

جشن سال جدید تو آموزشگاه زبان

قبل عید تو ویترین هم هفت سین چیده بودیم

 

پسندها (4)

نظرات (3)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
1 اردیبهشت 98 16:40
همه عکس هات دیدنی بود خیلی خوب بودند 👏
مامان گیلدا
1 اردیبهشت 98 17:28
سال نوتون مبارک😘
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
3 اردیبهشت 98 22:07
همیشه به خوشی🌼