گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 57

1396/12/22 9:43
879 بازدید
اشتراک گذاری

با تاخیر سلام عشقدونه

این کارهای دم عید برای آدم فرصت نمیذاره ولی آپ کردن وبلاگت هم جز کارهای ضروریه برای من

خریدهای کلی تموم شده ولی چیزهای ریز مونده،مثل هر سال عکسها رو تو پست جدا برات میذارم تا یادگاری بمونه برات

این ماه مهمون داشتیم،عمو مهدی دوست بابا مرتضی و خانومشون و مهگل جون اومده بودن پیشمون و 4 روزموندن و کلی خوش گذشت،فقط شما دوتا دو دقیقه هم باهم نمی ساختینگیج

مهمونها از سه شنبه صبح اومدن و جمعه ساعت 12 شب رفتن،سه شنبه بعد استراحت راه افتادیم سمت قلعه رود خان و نهار اونجا بودیم،چهارشنبه صبح مهمونها تو شهر دور زدن و یکم خرید کردن و بعداز ظهر رفتیم کاسپین،پنج شنبه صبح هم رفتن خرید و بعد نهار راه افتادیم سمت سیاهکل و دیلمان و آبشار لونک،تا لونک جاده خوب بود ولی از لونک به بعد مه شدیدی جاده روگرفته بود و فقط خط وسط جاده یکم معلوم بود و به زحمت تا دیلمان رسیدیم،من که خیلی ترسیده بودم،شب یه خونه گرفتیم و دیلمان موندیم جمعه صبح راه افتادیم تا اطراف و ببینیم و بعد نهار اومدیم سمت رشت

حالا بریم سراغ عکسها

نمایش عروسکی با اجرای بابامرتضی

دوباره سرما خوردی وتب داشتی و چیزی نمیخوردی،رفتیم حیاط تا خاک گلدونهارو عوض کنیم ویکم خاک بازی کردی و حالت بهتر شد،ولی من آمفولانزا گرفتم و یه هفته افتادم و دوبار رفتم دکتر،خیلییییی مریضی بدی بود

وقتی میریم خرید  دوست داری خودت لباستو تو پرو بپوشیگیج

شب 22 بهمن رفتیم شهرداری برای آتیش بازی

کفش جدیدتو گذاشتی تو ویترینخندونک

خانه ی بازی مینی سیتی

یه شب رفتیم خونه ی عمو صادق،صدرا کوچولو رو خیلی دوست داری

سه شنبه 1 اسفند صبح قلعه رود خان با مهگل اینا

می خواستین برین تو آب تو این سرما

برای نهار یه جایی نگه داشتیم که تاب و سرسره داشت و کنار رودخونه بود

دستت یخ کرده بود ولی ول نمی کردی

اومدی رو آتیش گرمش کنی

الاگلنگش خیلی بلند بود

یه پل فلزی رو رودخونه ساخته بودن همه رد شدن اما از اونجایی که من ترسوام نمیخواستم برم و شما هم خیلی ترسیدی ولی بعدش خیالت و راحت کردم و با هم رد شدیم

یعنی دو دقیقه با هم نمی ساختین

کاسپین،چهارشنبه شب

پنج شنبه 3 اسفند بعدازظهر راه افتادیم سمت دیلمان

آبشار لونک

خونه ی دیلمان

شما هم که عاشق خونه ی پله دار،همش رو پله بودین

خیلیییی بهتون خوش گذشت مخصوصا تاب دادن با پتو

بچه هارو خوابوندیم و اومدیم یکم دور هم با آرامش بشینیمخندونک

جمعه صبح،آسیابر

جاده خیلی جالب بود،یه جا مه وبرف،یکم جلوتر اثری از برف نبود

بابا مرتضی داشت دور میزد،داری اعتراض میکنی که دارن میریننننن

نمایی از شهر دیلمان

ایون خونه،دارین به هاپو غذا میدین

آخه من اون قلب درست کردنتو کجای دلم بذارم

چه حس خوبیه بابایی برات لاک بزنهمحبت

با دینا و مامانش داشتیم میرفتیم بیرون منتظر اسنپ بودیم،دارین تو حیاط بازی میکنین

سومین دوره ی جی کاپ بود وشما شرکت کردی،باید تو ده دقیقه شکلی که جلوتون گذاشتن و میساختین، خوبی بخش شما این بود که برنده و بازنده نداشت وبرات تجربه ی جالبی بود و کلی دوستهاتو تشویق میکردی،هر کسی هم شما و هم تیمی هاتو میدید میگفت فسقلیا اینجا چیکار میکنین

باغچه رو کندیم وکلی سبزی و توت فرنگی کاشتیم

بالاخره رضایت دادی کالسکه تو بشوریم و جمع کنیم،میگی گذاشتم کنار برا خواهرم

پارک روز جمعه ای

تولد سوگل جون

تولد یسنا جون

یه چند روز هوا بدجور تابستونی شده بود،با خاله ایده و آرنیکا نهار رفتیم اکبر جوجه و بعدشم رفتیم دریا

عکسهات محشر شده بود،دست خاله ایده درد نکنه

تو این عکسها به نظرم خیلی شبیه دایی یاسین شدی

حسابی بازی کردین

یکی یکی لباسهاتو در آوردیخندونک

قربون فرشته کوچولوم

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان گیلدا
26 اسفند 96 20:54
همیشه به تفریح عزیزممحبت