گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

گندم طلائی ما

مروارید چهارم گندمی

چهارمین دندون دختر گلم دراومد ولی خیلی اذیتش کرد،3روز گذشته خیلی تب داشتی مامان،از چهارشنبه صبح شروع شد اولش کم بود با قطره استامینوفن و آب بازی خوب شدی اما عصری بازم تب کردی که این دفعه با آب بازی و قطره تبت پایین نیومد تا اینکه زنگ زدیم به دکتر وگفت که برات شربت استامینوفن بگیریم،بابایی رفت داروخونه و گرفت و هر 4ساعت بهت دادیم اما ساعت 3.5 صبح دمای بدنت 39 درجه شد وای داشتم از نگرانی میمردم دوباره بردیم ی کمی پاشویه ات کردیم اما نمیذاشتی پارچه خیس بذاریم برات،پنج شنبه هم همینطور تب داشتی وچون تب بر میخوردی کسل بودی،جمعه بهتر شدی بدنت  خنک شده بود ولی سرت ی کم گرم بود،خدا رو شکر از امروز صبح دیگه خنک بودی ...
3 خرداد 1393

گندمی برای خرید نظر میده

      فکر میکنم تصاویر گویاتر از توضیحات منه مادر باشه در تصاویر زیر هم بابای مرتضی خواست گوشی بخره و از دختر گلش نظر میخواد      این کیه چقدر خوشگله     خوب به سلامتی بابایی گوشی خریدن حالا بریم بستنی بخوریم        از اونجایی که دخترک جدیدا بدغذا شده ولی تو خیابون ی کمی غذا میخوره ما همش میریم بیرون تا گندم چیزی بخوره ولی گندمی برخلاف بقیه بچه ها بستنی خیلی دوست نداره و بعد 2،3 تا قاشق سرشو بر میگردونه  و فقط دوست داره بدوه وقتی تو بغله یا تو کالسکه همش زمین رو نشون میده،ما اینطور این حرکت روترجمه کردیم که دخترک میخواد بذ...
23 ارديبهشت 1393

سومین مروارید دخترمون جوونه زد

بله بالاخره دندون پیش مرکزی بالا سمت چپ تشریف آوردن،ی چند روزیه دختر گلم بد غذا شده خدا کنه با در اومدن این دندون بهتر شه،باید با بازی و کلک بهش غذا بدیم سومین دندون گندمی تو 11 ماه و 2 روزگی در اومد دیگه باید بیشتر مواظب دندون هات باشیم ...
22 ارديبهشت 1393

یازده ماهگی دخترکمون

    مامان و بابا دخترک ی جمعه که هوا خیلی عالی بود رفتن سیاه رود،مثل همیشه دخترک ترجیح داد اول حسابی بخوابه    دخترکمون بعد بیدار شدن از دیدن منظره اطرافش کلی ذوق کرد       اسباب بازی های دختر کدبانوم    گندمی حالا که میتونه راه بره دیگه توخونه نمی مونه ما هم میبریمش تو حیاط      مامان جون و بابا جون و دایی یاسین اومدن پیشمون ما هم رفتیم بوستان ملت تا از لاله ها عکس بگیریم و هوایی هم بخوریم        89 گفتیم دخترکوببریم سواره سرسره شه،اما مثل اینکه خوشش نیومد  به این جور نی نی ها میگ...
19 ارديبهشت 1393

مکالمات دخترک و مامان وباباش

مامان یا بابا:گندمی دست نزن،کثیفه  گندم:کخخخخخخخ مامان یابابا:گندمی بازی کنیم؟ گندم:د{Daaaa}      پ.ن1:بچه ام میگه کخ ولی بازم دست میزنه،هنوز مفهومه کخ رو نمیدونه  پ.ن2:خیلی ازبزرگترهام مفهومه کخ رونمیدونن پس من به بچه ام خرده نمیگیرم ولی سعی میکنم یادش بدم پ.ن3:Da مخفف دالی بازیه،بچه ام با این بازی کیف میکنه و همه بازیها دالی بازین پ.ن4:ما روزی n بار این مکالمه رو تکرار میکنیم وکیفور میشیم ...
6 ارديبهشت 1393

عید93وخانواده سه نفره ما

دخترک ناز من با ی عالمه حرف اومدم:  اول اینکه دخترکم تو 10 ماهگی به خوبی راه میره البته هنوز آروم میری ولی کل خونه رو راه میری و دوست نداری بشینی،اولین قدمتو تو هفته ی دوم عید برداشتی و تو این دو هفته خیلی پیشرفت کردی گلم   مامانی اصلا با اسباب بازی هات بازی نمی کنی و به چیزهایی که دست مامان و بابا میبینی علاقه داری   همش سر کابینت هایی و تا حالا هم چند تا تلفات داشتیم،دیروز به بابا گفتم برا کابینت ها قفل بزنیم،دیگه چیکار کنیم از دست آتیش پاره   بو و بابا رو هم علاوه بر قبلی ها میگی  ی هفته قبل عید عزیز و عمو محسن اومدن رشت 2 روز موندن و با هم برگشتیم،ی روز با هم رفتیم کاسپین وای خیلی سرد بود اصلا ...
28 فروردين 1393

دخترم 9ماهه شد

        شاپرکم،9 ماه که همه چیزمون شدی و هر روز نسبت به روز قبل بیشتر بهت وابسته میشم و با کارات حسابی دلبری میکنی چند روزه یاد گرفتی مامان و بابا رو بوس کنی،وقتی میگیم گندم بوس کن لبهاتو باز میکنیو میچسبونی به صورتمون بعد از عروسی فاطمه حسابی دس دسی میکنی حتی وقتی داری گریه میکه هم دست میزنی الهی مامانت فدات شه انقدر این چندروز اذیت شدی برا دندونات،هنوزم خیلی گریه میکنی دوتا گلدون شکوندی که فددددددددای سرت عزیزم همه جاهای خطرناک خونه میری و همش باید چشمون بهت باشه اولی چیزیکه گفتی ب ب بود که روزی صد بار میگی،علاوه بر اون دد،م م،کخ،ی ی،ن ن هم میگی نمیدونم چرا ولی سرتو میزنی به دیوار و زمین و...
19 اسفند 1392

هورااااااا اولین مروارید دخترم نیش زد

       اناردونه دونه  دختری داریم دردونه          یه چند روزه دخترم     گرفتار دندونه         توی دهان گندم     یه گل زده جوونه          گل نگو مرواریده   مثل طلای سفیده   بالاخره دندون کوچولوی ما داره در میاد البته الان اندازه ی نقطه ست،ان شالله آش دندونی رو وقتی رفتیم مازندران درست میکنیم ومامانی داره گیفت مهمونها رو درست میکنه عزیزم   خدایاشکرت که دخترمون سالمه ...
16 اسفند 1392