گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

در آستانه ی 4 سالگی

1396/3/16 10:23
309 بازدید
اشتراک گذاری

دردونه 4 ساله ی من

باور نمیکنم به این سرعت داری جلوم قد میکشی،این روزها بزرگ شدنت و به وضوح حس میکنم،و داری دومین بلوغ زندگیتو پشت سر میذاری،بلوغ از مرحله ی خردسالی به کودکی

نه گفتن هات خییییلی زیاذه،خیلی دوست داری با هر چیزی مخالفت کنی و این یکمی ما رو گیج میکنه،بی صبرانه منتظر عروسی دایی و زندایی بودی و براش لحظه شماری میکردی

تو این ماه جشن نامزدی عمو محسن و داشتیم و کلی تو جشن رقصیدی و خانم بودی،ان شالله خوشبخت بشن،ولی خب نصفه شب بیدار شدی و کلی گریه کردی،من باید برات اسپند دود میکردم

یه نوبت دندون پزشکی دیگه هم داشتیم که تا پامونو گذاشتیم تو مطب گریه کردی بریم خونه،دکتر هم گفت ببرینش اشکال نداره و یه نوبت دیگه بهمون داد،تو این مدتی که نوبتت بشه همش از دندونپزشکی وکارهاش  باهات حرف زدیم ولی گوشت بدهکار نبود،بالاخره بهت قول کیف عروسکی و دادیم و رفتیم مطب،تا قبل اینکه نوبتمون بشه خوب بودی ولی تا رفتیم پیش خانم دکتر دوباره جیغ وگریه،ولی به زور کارمون و انجام دادیم،یعنی نیم ساعت جیغ کشیدی و لگد انداختی،سه نفری حریفت نمی شدیم،دکتر یه دندونتو عصب کشی کرد و گفت تا دوهفته ی دیگه پرش کنید و چون دایی و زندایی اومده بودن دنبالمون برای عروسی بریم خونه مامان جون،پر کردن دندونتو گذاشتم بابل انجام دادم،یکم اون محیط و بیشتر دوست داشتی و خانم دکتر که باهات حرف میزد آروم شدی و خداروشکر این دندونم پر شد

الان فقط یه نوبت فلورایدتراپی داری که اونم میخوام بابل انجام بدم چون اونجا آرومتری

رفته بودیم کاسپین که خیلی هم سرد بود

عکس با المانهای شهرداری

مثلا داری از تو سبدش چیزی بر میداری

این مجسمه هم خیلی خوب بود،انقدر همه چیش خاطره انگیز بود،اون دوچرخه،پیرمردی که دوچرخه رو اونطوری دستش گرفته،نان هایی که گذاشته روش

اثر هنری رو دستهای کوچولوت 

تازگیا با سه چرخه ات میریم پارک

اینجا یکم شیب دارهخندونک

بازم همون آبلابوهای(آلبالو) معروفتو پیدا کردی

یه جمعه ی دیگه و بوستان مفاخر

چشمهای شیطونتو قربون

اینجا مثلا پیرزنی داری با عصا راه میری

قیافه ی آویزون که عکس نگیر 

عاشق نقاشی هاتم،دست و پای این آدمه منو کشته،دقت کردی 5 تا انگشت داشته باشن،موهاشم فرفریه

آستانه ی اشرفیه

آرامگاه دکتر معین

و پارک ساحلی آستانه

وسائل نقاشی هم که همه جا همراهته

این کلبه رو خیلی دوست داشتی 

به بابا مرتضی گفتی بریم یه جای عجیب و غریبمتفکر

ما هم آوردیمت ماهیگیری ببینی 

از بازار آستانه تفنگ آب پاش خریده بودی

کارت شده بودخیس کردن ما،منم آوردمت پارک تا حسابی باهاش بازی کنی

نوبت دیگه ی دندونپزشکی

یه اخر هفته ی دیگه ،اینبار لاهیجان،بقعه شیخ زاهد گیلانی

باغ چای اطرافش

یعنی ترشی خوری حسابــــــــــی

شهر بازی بام سبز لاهیجان

اصرار کردی چرخ و فلک سوار شیم،از اونجایی که من خیلی ترسوام،شما وبابا سوار شدین 

آبشار شیطان کوه

بهت میگم ژست بگیر اینطوری ژست گرفتی،میگی ژست مسخره گرفتم

عقد عمو محسن

دخترعموهای مهربون

زندایی میگه تو این عکس گندم خیلی شبیه خودت شده

کفتر پفیلا خور ندیده بودیم که به لطف شما دیدیم

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان گیلدا
20 خرداد 96 18:40
چه عکسای خوشگلی