گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

سفرنامه اصفهان(عید96)

1396/3/15 21:51
345 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقدونه

بعد مدتها اومدم وبلاگتو آپ کنم،حالا یکی یکی پستهارو میذارم برات

عید امسال تصمیم گرفتیم بریماصفهان،از یه ماه قبل به باباجون میگفتیم تا برنامه شو بچینه و باهم بریم

دایی و زندایی بعد سال تحویل رفتن و از وقتی رفتن غر میزدی که ما هم زودتر بریم،ما پنج شنبه صبح 3 فروردین راه افتادیم،تمام راه بارون بود مامان جون هم صبحوونه درست کرده بود هم نهار،وقتی یه جا وایسادیم تا صبحوونه بخوریم شما الویه ما رو قبول نداشتی وگفتی این چیه من کباب میخوامخندونک،چون 6 نفری تو یه ماشین بودیم یکم برامون سخت شده بود،حول وحوش ساعت 9 شب بود که رسیدیم شاهین شهر،بعد یه ساعت استراحت راهافتادیم رفتیم کلهرود روستای پدری زندایی 

جمعه 4 فروردین کلهرود بودیم،خیلی روستای خوشگلیه،صبح رفتیمتا امامزاده اش وتوکوچههاش عکس گرفتیم،تو. کوه های نزدیک امامزاده یه غار داره که دایی امین شما روگذاشت رو کولش و رفتن بالا و من و مامان جون فقط پایین جیغ زدیم،داشتم از ترس میمردم،بعد از نهار به صورت خود جوش پتوتو برداشتی ورفتی کنار بخاری دراز کشیدی وخوابیدی،یعنی اینکارت تو این 4 سال سابقه نداشتتعجب

ما هم بعدازظهری یه خواب آرومی کردیم و عصری راه افتادیم سمت شاهین شهر،بعداز شام هم رفتیم شهر بازی

شنبه 5 فروردین رفتیم باغ پرندگان وحسابی دور زدیم،بعد از باغ پرندگان نهار رفتیم بریونی اعظم و غذای معروف اصفهان و خوردیم،بعد نهار هم رفتیمکلیسای وانک،خیلی جای خوشگلی بودولی خیلییی شلوغ بود،به زور کلیسا و موزه اشو دیدیم و رفتیم سمت میدون نقش جهان،تو میدون داشتیم دور میزدیم که یه انار کوچولو برداشتی وگفتی می خوام برای زندایی کادو بخرم(فدای دخمل مهربونم)

اصفهان روزهاش گرم و شبهاش حسابی سرد بود،یعنی می لرزیدیم

یکشنبه 6 فروردیم حوالی ساعت 11 با خانواده مهربون زندایی خداحافظی کردیم و راه افتادیم سمت کاشان،نهار خونه یکی از دوستهای دایی امین دعوت بودیم،قبل کاشان رفتیم ابیانه،اونجا هم خیلی خوشگل بود رنگ خاکش و خونه هاش قرمز بود،یه آش حسابی هم خوردیم و اونجا هم بارون گرفت،یعنی هر جا میرفتیم بارونم با خودمون میبردیم

نهار رسیدیم خونه دوست دایی امین و یکم استراحت کردیم،برای شام هم یکی دیگه از دوست  های دایی امین دعوتمون کرده بود رستوران

دوشنبه 7 فروردین راه افتادیم سمت خونه،سر راه رفتیم قم زیارت،که اونجا هم خیلی شلوغ بود،ساعت 9 شب هم رسیدیم خونه

خلاصه خیلی سفر خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت

این بود سفرنامه ی من

حالا بریم سراغ سفرنامه به روایت تصویر

 

همش تو ماشین دایی بودی،میگفتی ماشین سقف دار میخوامچشمک

دارین میرین سمت غار،من از فاصله خیلی زیاد عکس گرفتم 

امامزاده کلهرود

این جوی آب قناته

سردت شده بود

 

اینجا خونه کلهرود زندایی اینا بود

اینم لحظه ای که غش کردی

به نام تو به کام بقیهخندونک

باغ پرندگان

 

عاشق این عکسم

کلیسای وانک

موزه کلیسا،اینم اولین دستگاه چاپه

اینجا حالت خوب بود راه به راه ژست میگرفتی

با خواهرهای زندایی،عاشقشونی حسابی

ابیانه

اینجا بارون گرفته بود

قم

این بنفشه خانم هم که همه جا همراهت بود

 

پسندها (3)

نظرات (0)