گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار45

1395/12/20 23:23
299 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه ی خونه ی ما اسفند شده و بدو بدوها هم شروع شده

با اینکه ما عید اینجا نیستیم ولی یواش یواش خونه تکونی کردم،خریدها هم کم کم انجام دادیم البته هنوز یکمی مونده و فرصتشو ندارم،حسابی مشغول کیف دوختن هستم

این روزها که سرمون گرمه خیلی بهوونه گیر شدی و همش میخوای باهات بازی کنیم،یا من یا بابامرتضی باید باهات بازی کنیم،اصلا تنهایی خودتو سرگرم نمی کنی،بعدعید میخوایم بذاریمت مهد،آخه همش میگی و واقعا احتیاج داری با هم سن و سالات بازی کنی و تخلیه شی

این ماه یه جلسه ی دیگه دندون پزشکی داشتی و رفتیم روی یکی از دندونهات روکش گذاشتیم،این دفعه یکم اذیت شدی و اصلا روکشو دوست نداشتی و میگفتی درش بیار،احساس یه چیز اضافه تو دهنت داشتی

یه مشکل دیگه این ماه هم یه زیگیل مسخره زیر لبت بود که در اومده بود و رو مغزم بود،وقتی خیلی ریز بود بردیمت دکتر ولی برنداشت و گفت خودش می افته ولی نیافتاد و بزرگتر شد و دوباره رفتیم دکتر و لیرزش کرد،قبل شما یه پسر بچه 10-12 ساله رفته بود تو و خیلی گریه کرده بود برای همین ترسیده بودی و یکم گریه کردی

مامان جون و باباجون اومده بودن پیشمون و یه برف حسابی باریده بود و حسابی موندن پیشمون البته بابا جون بد سرماخورده بود تمام مدت خواب بود و اصلا حال نداشت

یه اتفاق دیگه ی این ماه هم گم شدن گردنبندت بود،یه دفعه تو حمام که داشتی خودتو می شستی گفتی مامان گردنبندم نیست،اصلا نمی دونیم کجا افتاده،آخه قفلش خیلی سفت بود و به احتمال زیاد پاره شده و چون همیشه تو لباست بوده معلوم نیست کی افتاده،کل خونه روگشتیم،خیلی هم براش ناراحتی و همش میگی،من اصلا ناراحت نشدم آخه شب قبلش خواب بدی دیده بودم ولی تعبیرش خوب بود،فرداش دقیقا این اتفاق افتاد و منو بابا هم گفتیم فدای سرش

 

بابا مرتضی پنجشنبه زود اومده بود خونه و قبل ظهر رفتیم پارک

جنگل پشت خونه و برفهای مونده از قبل

تو موشــــــــــــی منی

عاشق اینم شما بازی کنید و من نگاه تون کنم

نوبت بعدی دندون پزشکی و روکش گذاشتن

شب 22 بهمن رفتیم میدون شهرداری تا آتیش بازی ببینیم،ولی ضد حال خوردیم و آتیش بازی نداشتن،او وقت شب بری اونجا دیگه بوی کباب نمیذاره بی تفاوت از کنارش رد بشی

موهای بع بعی رو دو تایی بستی

دوباره برف و این دفعه خیلیییی شدید

برف باعث شد مامان جون و باباجون بیشتر پیشمون بمونن وخوش به حال ما شد

بعد 4 روز از خونه رفتیم بیرون و مامان جون کفش خرید

سرسره بازی رو برفها

ایشالله سایه تون همیشه روی سرمون بمونه

دردونه ی منی

آخه من این ژستهاتو کجای دلم بذارم

کوله پشتی تو مامان جون هنرمندت بافته برات با کلی عقش و قربون صدقه

آخه من اخمالو بودنت هم دوست دارم

رفتی صندلی تو آوردی و بالای تخت نشستی میگی اینجا عکسش قشنگ میشه

چشم بادومی منمحبت

این ها لوله های اسپیرومتریه که بابا بعد معاینات آورده بود خونه و داری باهاش بازی میکنی

قربون خلاقیتت

اینم اولین بسته ی پستی گندمی

یه نقاشی کشیدی وگفتی اگه گفتی کیه،گفتم نمی دونم مامان،میگی: مامان تویی،من نیستم،آخه گردنبند داره ولی من که گردنبند ندارم

با خانم قوری خوابیدی

یه جمعه رفتیم کاسپین آخه هوا خیلی خوب بود و رفتیم که یکمی بازی کنی

اینم کلاه و خانم قوری که مامان جون برات بافته و حسابی دوسش داری

دردونه مهربون من

 

رنگی رنــــــــگی من

آخه من میمیرم برای اون بند لباست که همیشه درگیرشی

بابا مرتضی خانم قوری و سر میداد و شما میگرفتی

محو مرغابیا شده بودی

دستبند ست مامانی ودخملی

بعد بازی رفتیم بازار و دور زدیم وقتی خسته شدیم و خواستیم برگردیم گفتی چایی می خوام بشینیم یه جایی چایی بخوریم

اینم محتویات بسته ی پستی،مجله نبات کوچولو که حسابی عاشقشی  و از دستت نمی افته

بازم وروجک

گل من تو گلخونه

بعدش بستنی توت فرنگی توحیاط

بابا خیارشوری گرفته بود و خواستم بشورم،گفتی من میشورم،بعد شستن دیدم کلی از خیارهارو گاز زدی بعدشم میگی میخواستم ببینم تمیز شده یا نهخندونک

یه جمعه ی دیگه و پارک ملت

سرسره اش بلند بود و می ترسیدی بری توش بابا که اومد بالا ازش سر خوردی

دخترم داره به مامانش تو خونه تکونی کمک میکنه

بعد برداشتن زگیلت

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

گیلدا
25 اسفند 95 13:43
عزیزم ماهگردت مبارک خدا حفظت کنه وروجک خیاره خیلی بامزه بود دست مامان جون هنرمندتم درد نکنه