گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزانه های 44 ماهگی

1395/11/18 23:52
392 بازدید
اشتراک گذاری

عشقدونه مادر 44 ماهه شدی

خیلیییی مهربونی و احساساتی و همش داری ابراز علاقه میکنی،دوست دارم هایی که ازت میشنوم منو تا آسمون میبره،با بابامرتضی هم همینطوری همش بغلش میکنی

خیلی زود متوجه اشتباهاتت میشی و معذرت خواهی میکنی،مثلا میگی مامان ببخشید که تو تختم نخوابیدم ببخشید،با یه لحنی هم میگی آدم دلش ریش میشه حالا بماندکه دوباره همون کارها رو تکرار میکنیچشمک

برای خوابیدنت هم که برنامه ها داریم،اولش که میگی میخوام پیش شما بخوابم و  کلی تو اتاق ما با بابا بازی کنی،بعدش که میبینی بابا خسته میشه و میخواد بخوابه میگی نمیخوام اینجا بخوابم بریم تواتاق خودم،حالا برنامه های اونجا شروع میشه،کل کتابها تو پهن میکنی  رو زمین و میگی انتخاب کن،حالا من هر چیو انتخاب کنم میگی اینو نه یکی دیگه،بعد کتابه رو هم من میخونم هم خودت،تو مدت کتاب خوندنم چند بار پتو به دست جابه جا میشی،بعد کتاب تازه آب میخوام و جیش دارم شروع میشه،بعدش میگم گندم برو تو تختت بخواب(آخه من زیر تختت یه پتو پهن میکنم اونجا میخوابم تا بخوابی)میگی یکم پیشت بخوابم،بعضی وقتها این یکم میشه تا صبح و من با کمر درد بیدار میشم،آخه زمین سرده،برای همین صبح معذرت خواهی میکنی

دکتر بازی و لگو و پازل بازی های مورد علاقه اته،من یا بابامرتضی رو میبری تو اتاق و مثلا ما مریض میشیم،درجه که برامون میذاری میگی واااااای چقدر تب داری،میگم چنده؟میگی سی سونه(سی ونه)

این روزها من و بابا کم میاریم دیگه برای بازی کردن باهات،یعنی توجه 24 ساعته میخوای دوست نداری یه لحظه ازت غافل بشیم و برای بازی پذیرایی خونه رو قبول نداری،یا اتاق ما یا اتاق خودت،آخه میدونی اونجا شش دنگ حواسمون به بازی میشه دیگه

یه روز داشتیم بازی میکردیم تلفن زنگ خورد میگی برو بگو خداحافظ(فکرکن من گوشی و بردارم سلام نداده بگم خداحافظ)

بردمت حمام(میگی نگو حموم بگو حمام مثل زندایی،کلا کارها و حرفهای زندایی همش تو ذهنته)تو وان دراز کشیده بودی و بازی میکردی،تو لباس زیرت آب رفت میگی مامان اگه گفتی چی توشه،من بی خبر از همه جا میگم آبه دیگه،میگی نه نی نی توشهتعجب

شبها قبل خواب با بابا زودتر میری تواتاق و آموزش زبان مازندرانی دارین و منو صدا میکنی،منم عادتی که دارم شبها قبل خواب باید خونه رو مرتب کنم و تو هم همینطور صدام میکنی و کلی میخندم از حرف زدنت،مثلا میگی برووو،مره خو بییته،گوشی ره دم هده(اینارو بابا میگه تو تکرار میکنی ولی الان دیگه یاد گرفتی) 

بیشتر وقتها مازندرانی رو متوجه میشی،کلاه جدیدتو انداختی پشت تخت بابا به زور در آورد یکم خاکی شده بود،بابا گفت دیگه به درد نخرنه،تو هم زدی زیر گریه میگی به درد خرنهقه قهه(خیلی دوست داریم مازندرانی یاد بگیری)

یه مدت بود یه پوسیدگی رو دندونت دیده بودیم و برات نوبت دندونپزشکی گرفتیم،حالا بماند که دندون پزشکهای اطفال نوبت نمیدادن و زودترینش یه ماهه بود،ولی بالاخره گذاشتنمون تو اورژانسی ها و 3 بهمن رفتیم دندونپزشکی،هر چی ازت تعریف کنم کمه،قشنگ رو یونیت دراز کشیدی و وقتی آمپول زد دردت اومد ولی انقدر خانم دکتر باهات حرف میزد که گریه نکردی و بعدشم یه دونه رو پر کرد یه دونه هم عصب کشی،اونی که عصب کشی شد باید روکش هم بشه،19 بهمن دوبار نوبت داریم،بعداز عکس فهمیدیم دوتا دندون خراب دیگه هم داری که از تو پوسیده،از خانم دکتر پرسیدم ما خیلیییییی مواظب دندونهاش بودیم،نخ دندون و مسواک مرتب،پس چرا یه دفعه ای پوسید،دکتر پرسید صبحوونه بهش شیر میدی منم گفتم آره گفت همون باعث پوسیدگیهاش شده،گفت حتما بعد صبحونه بهش چایی بده و با کیک اصلا شیر نخوره و شیر و با دهن تمیز بخوره،خدا خیرش بده خیلی دکتر خوبیه

اون روز بعد بی حسی لپت و از داخل گاز گرفتی و همین باعث شده چند روزی ورم داشته باشه و حسابی آفت زده بود از داخل و اذیت شدی و راحت نمیتونستی غذا بخوری غمگین

این ماه یه بار رفتیم کیاکلا آخه چهلم عموی بابامرتضی بود،چهارشنبه 6 بهمن رفتیم و یکشنبه 10ام برگشتیم،وقتی برمیگشتیم میگفتی چرا داریم میریم رشت خونه مامان جون بمونیمممم

حالا بریم سراغ عکسهات

بازم پارک و پیدا کردن آبلابو(آلبالو)

این قسمت پارک وخیلی دوست داری،منم از فرصت استفاده میکنم و ازت عکس می اندازم

یه میو کاج پیدا کردی و داری بررسیش میکنی

انقدر این شنها خوبن که منم میشینم باهات بازی میکنمخندونک

کلا دوست داری تو کارهای خونه بهم کمک کنی،از شستن ظرفها گرفته تا پهن وجمع کردن لباسها

بازم ململه(معلم) بازی

رفته بودیم شهرداری چرم بخریم،دلت خواست اینجا عکس ازت بندازیم

داری با استیکرها بازی میکنی،انقدرخوشگل کنار هم چیدی و برام قصه میگفتی،سه تا سه تا جدا کردی،مامان و بابا و بچه

عروسکی که تازگیا میگیری دستت این ببعی کوچولوه،خوبیش اینه که تو کیفم جا میشه

برات خوراکی میارم که تو راه برگشت،هم بخوری و هم سرت گرم بشه، الانم تمرکزکردی و داری پسته باز میکنی

رسیدیم خونه میگی مامانی بیا اینجا ازم عکس بگیر،از درخواستهای عجیب اینروزهامتفکر

تو دندونپزشکی

این خانم دکتر برای یه ماهه دیگه بهمون نوبت داد و ما هم رفتیم دانشکده دندانپزشکی بلکه زودتر دندونتو درست کنه،ولی از شلوغ پلوغیش خوشمون نیومد و صبر کردیم تا از مطب بهمون زنگ بزنن که خداروشکر خیلی زود زنگ زدن،اینجا دانشکده ست

جمعه اول بهمن رفتیم ماسوله 

همه جا مه گرفته بود وخیلییی سرد بود،البته من حسابی پوشونده بودمت

داری نفستو میدی بیرون تا بخارشو ببینی

به هوای برف رفتیم ولی اصلا برف نبودچشمک

این خنده هات حالمو خوب میکنهمحبت

آش و باقالی هم خوردیم که تو اون سرما خیلی چسبید،ولی شما کلا باقالی و با پوست خوردی

بعد باقالی گفتی بگو کباب بیارنخندونکنتیجه این روهم روهم خوری ها شد دل درد نصفه شبی،چون تو ماشین آجیل هم خورده بودی

اون دوغ چی میگه دستت تو این سرما

بازم پارک،قربون لپ ورم کرده ات برم،اینجا یه روز بعد دندونپزشکیه

بازم همون جایی که دوست داری،البته بعد کلی تاب و سرسره و الاگلنگ و امتحان کردن تک تک وسیله ورزشی های پارک میای اینجا

داری یه تیکه چوبو میشکونی،انگار داری سوزن نخ میکنی

وقتی خوابی روزی صد بار عکسها تو میبینم و قربون صدقه ات میرم

بازم دنبال آبلابو میگردی

بعلههههه اینم هنرنمایی هایه جدید،یعنی از همه چی میخوای بری بالا تو خونه از لوله ی گاز تو پارک هم از درخت

آخه این قیافه چی میگه،این ادا اطوارها چیه

خونه عمه عالیه نشستی با متین داری ترشی میخوری،موهاشووووو،تازه ازحموم اومده بودی

داریم میریم خونه عمو جمال اینا،جلسه ی مامان جون اینا نوبت زنعمو بود

وقتی برمیگشتیم رفتیم کتالم،وای کل رامسر زیر پاهاته،انحنای زمینو حس میکنی ولی خیلی سرد بود

دریا خیلی خوشگله از اون بالا 

و یه برف حسابییییییی

صبح زود بیدار شدی و با ذوق صدامون کردی،برف از شب چهارشنبه شروع شده بود و 70 سانت برف نشسته بودبعد صبحونه هم رفتیم برف بازی حسابی،بابا هم سر کار نرفته بود

یه ادم برفی باربی هم ساختیم،البته آخرش رفتی بغلش کنی باهاش عکس بگیری سر خوردی و کله اش کنده شد و کلی گریه کردی

کلا مشغول برف خوردن بودی،ذره ذره تنشو می کندی و میخوردی خنده

داری یه ذره برف سر شاخه رو میخوری

خیابون پشتی و جنگل پشت خونه که معرکه شده بود،انقدر برفش تمیز و دست نخورده بود دلت نمی اومد بری توش

تومرا جان و جهانیییییییی

برف از رو شاخه ریخته رو سرم داری به این شدت بهم میخندی 

مشغول برف خوردن

تا زانو میرفتی تو برف

جهان به اعتبار خنده ی تو زیباست...

خودت شروع کردی به جمع کردن برف ها دورت،منم که بیشترش کردم خوشت نیومد

ماچهار تا،اون موش قرمز هم نمیشد ازش عکس انداخت از بس ول ول میخورد

بازی مورد علاقه عشقدونه

این لگو چوبی هست و خیلی خوبه،اینو یه ست وسایل آشپزی و مامان جون برای شما خریده

اینم جایزه ای که برات بعد دندون پزشکی گرفتیم

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان ويهان جون
19 بهمن 95 8:03
سلام هم دانشگاهي ، مامانيه گندم جان، ماشالله گندم جان كه اينقدر تو دندونپزشكي همكاري كرده عكساتونم واقعاً ديدنيه مخصوصاً مناظر ماسوله و كتالم كه عالي شده چه برفي هم اومده سمت شما!!!! پس چرا اينجا برف نيومده آخه جايزه دندون پزشكي هم مبارك گندم جان باشه
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
سلاممم دوست خوبم،خیلیییی به ما لطف داری
گیلدا
25 بهمن 95 19:36
ماهگردت مبارک گندم جون افرین دختر شجاع که تو دندونپزشکی همکاری کردی