گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزانه های 3/5 سالگی واولین برف امسال

1395/9/18 12:02
660 بازدید
اشتراک گذاری

انارگل خونه ی ما 3/5 ساله شد

دختر ناز مامان و بابا چقدر روزهای با تو بودن شیرینه،حسابی سرمون گرمه و گاهی اوقات 24 ساعت و کم میاریم و با خودم میگم من قبل از گندم روزهام چطور می گذشت، عاشق روزمرگی هایی هستم که با تو میگذره و با قد کشیدن تو ما هم کنارت بزرگ میشیم 

در طول روز کلا مشغول بازی هستیم و یه دقیقه نمی شینی،بعضی وقتها که خسته میشم و کلی هم کار دارم برات کارتون میذارم تا بشینی یکم ،منم هم استراحت کنم هم به کارهام برسم،کارتون ماشا وخرسه رو انگلیسی دانلود کردیم و خیلی دوست داری و برای آموزش زبان هم خیلی خوبه،

یه سری از قسمتهاش تو لپ تاپ بود یه شب دیدم نشستی پشت لپ تاپ و داری باهاش کار میکنی اومدم نگاه کردم دیدم قشنگ تک تک فایلها رو باز کردی و اون قسمتی که دوست داشتی و برای خودت گذاشتی داری میبینی،حالا باید برای باز کردنش باید چندتا فایلو باز میکردی و حسابی ذوق زده مون کردی

این ماه خیلی سرد بود و سرمای یهویی غافلگیرمون کرد و برف بارید و شما هم که تجربه واضحی از برف نداشتی آخه وقت برف پارسال ما رشت نبودیم و همش منتظر بودی که بریم برف بازی

برای تعطیلات رحلت پیامبر و شهادت امام رضا هم رفتیم کیاکلا و 8 روز موندیم و حسابی خوش گذروندیم،آخه وقتی اونجاییم همش به مهمونی میگذره،یه شب خونه ی خاله من رفتیم و با ملیکا و فاطمه بازی کردی البته نی نی محمد و نی نی حسین هم بودن که تا من بغلشون میکردم میگفتی بده بغل مامانش واصلا دوست نداشتی من بهشون توجه کنم

یه شب دیگه دیگه خونه عمه من بودیم و اونجا با نی نی حلما سرت گرم بود،یه شب هم رفتیم ساری خونه دوست دوران دانشگاهم خاله مهدیه

حالا یکم از بلبل زبونی هات بگم:

خونه ی عزیز بودیم، عارفه عطسه کرد بهش گفتی عافیت باشه، اونم گفت ممنون، بهش میگی نمیگن ممنون میگن سلامت باشی

دایی امین ماشینش و فروخت وقتی ما اونجا بودیم ماشین و دادیم دستش،یه بار به دایی میگی اگه تو ماشین مارو نبری بابام میخواد منو ببره بیرون

یه بار دیگه هم خونه مامان جون بودیم صبح که بیدار شدیم بابا با ماشین رفت و دایی هم مونده بود خونه و دیرتر رفت بیرون،خودشون بیرون ماشینو جا به جا کرده بودن و تو فکر میکردی ماشین دست باباست،شب که اومد میخواست مارو ببره خونه عزیز با یه حالت ناز و عشوه میگی بابام که ماشین مارو برده،دایی گفت پس الان شما با چی میخواین برین خونه عزیز،یه دفعه لبخند رو لبت خشک شد و گفتی با آژانس، بعد دایی گفت نه ماشینتون دست منه،خلاصه قیافه ات دیدنی بود قه قهه

عاشق زندایی مهدیسی و وقتی اونجاییم دوست داری همش پیشمون باشه و وقتی داره میره خونه شون بد اخلاق میشی و اصلا باهاش خداحافظی نمیکنی و فرداش همش میگی پس کی زندایی میاد

زندایی بهت گفت بداخلاق بهش میگی من بداخلاق نیستم من فرشته ام

رفته بودیم پارک سر ظهر بود وکلی بچه از مدرسه اومده بودن پارک،بهم میگی مامانی ببین چقدر کوله پشتی هاشون خوشگله(عاشق کیف و کوله پشتی هستی)

داشتم با لپ تاپ کار می کردم و یه چیزی تایپ می کردم و منتظر بودی تا ماشا ببینی بهم میگی بسه دیگه نویسید تموم نشد

از سگ وگربه میترسی وقتی داشتیم برمیگشتیم رشت یه جا نگه داشتیم هم استراحت کنیم هم یه چیزی بخوریم،یه گربهه می اومد طرفمون به بابا میگی بابا مرتضی تو رو خدا مرده اش کن (منظورت این بود بکشش)

دیگه چیزی یادم نمیادمتفکر

عکس های خوشگلتم گذاشتم ادامه مطلب چون از همیشه بیشتره

 

این عکسها برای18ام آبانه ولی چون اون روز وبتو آپ کرده بودم دیگه تنبلیم اومد و اضافه نکردمشون،تاریخ دوربین اشتباهه

کپلک و برده بودیم پارک

گذاشتیش تو کالسکه میگفتی بچه امه بایدکمربندشم ببندم آخه خطرناکه

چشمت دنبال بچه هاست،میخوای زودتر از دستم فرار کنی

جان دل مادرررر

کلی هم سرش دادی و تاب سوارش کردی

تازگیا میریم پارک میگی مامان بیا دوست پیدا کنیم یا میگی برام دوست پیدا کن

با این کوچولو هم اون روز دوست شده بودی و برات بادوم و پسته و میوه برده بودم با هم خوردین

الانم داریم میبریمش خونه

آخه تو خوشتیپ خودمییییییی

با هم رفته بودیم بازار و با اتوبوس برگشتیم خونه،آخه یه مدت بود همش میگفتی دلم میخواد اتوبوس سوار شم،وقتی هم سوار شدیم کلی ذوق کردی و با دقت همه جارو نگاه میکردی و هی می پرسیدی این چیه اون چیه

من مردم برای اون جک زدنت

تازگیا این کیف ابزارو پیدا کردی و همش در حال تعمیر ماشینتی

جک بلندتر زدیخندونک

یه جمعه و یه هوای عالی و باغ محتشم

دستمال گردن و هد بندتو با اضافه پارچه های مانتوم درست کردم

این ژستتو من کجایه دلم بذارم آخهمحبت

اولین صف ایستادن زندگیت

خیلی خوشت اومده بود از قایق سواری

و در آخر قایم باشک بازی مورد علاقه،البته رفتی پشت درخت قایم شی لبت خورد به تنه درخت وکلی گریه کردی

این روزها صبحها که هوا خوبه میریم پارک وکلی بازی میکنی،بعد بازی و موقع برگشت هم عکاسی

این بلوزه اولش یه پیراهن بود که مامان جون دو سال پیش برات بافته بود و برات کوتاه شده بود منم بازش کردم و به آستینش اضافه کردم و بلوز شد،حسابی هم با جوراب شلواریت سته

من خودم تنهایی فدای خودتو و اون دسته گلت میشمممم

راه رفتن رو جدول هم کار همیشگیه

عاشق کنجدی و هر روز کلی میخوری،اینجام ریخته بودی رو زمین و داری جمعش میکنی

البته ناخنک هم میزنی بهش

 

داریم میریم مطب خانم دکتر ملک نژاد برای یبوستت،هر چهار ماه نوبت داریم و از اول پاییز هم دوباره شروع شده،برات آهن و ویتامین دی نوشت آخه تو آزمایشی که اخیرا دادی یکمی مقدارش پایین بود و چون اصلا آهن نخوردی به خاطر یبوستت و معمولا هم آفتاب اینجا کمه برای همین این دوتا مقدارش کم بود،البته خداروشکر خیلی کمبود نداشتی،آخه همیشه سعی میکنم با غذا همه ی ویتامینها رو بهت برسونم و خانم دکتر خیلی از قد و وزنت راضی بودن

رفته بودیم برای نهار  سیر بخریم و باقالا قاتوق درست کنم آخه خیلییی دوست داری،ولی هوا خیلی سرد بود و میوه فروشی نزدیک خونه هم نداشت،چند تا عکس انداختم و برگشتیم خونه و زنگ زدم بابا خریدچشمک

اینجا روبروی یه مدرسه نزدیک خونه مونه و یه بار با بابا رفتی نونوایی و به بابا میگفتی میخوام برم مدرسه ی اینجا،بابا مرتضی هم گفته بود این مدرسه پسرونه ست،از اون روز همش میگی میخوام برم مدرسه پسرونه

سردته و منم که مجبورم ازت عکس بندازم خب،البته در حد تیم ملی لباس پوشوندمتقه قهه

این شال وکلاهو خودم بافتم،امسال فقط برات شال وکلاه بافتم فکر کنم تا حالا 4 جفت شده و بازم طرح تو ذهنمه

داری پاچ باقالا پاک میکنی

برف زود هنگام امسال،از اون روزی که پشت پنجره دیدی برف میباره هر روز صبح که بیدار میشی اول بیرون و نگاه میکنی ومیگی پس چرا برف نمیباره

بابامرتضی که اومد همش میگفتی بریم برف بازی و بعد نهار هم رفتیم

یعنی انقدر بلند بلند میخندیدی و ما از خندیدنت کیف میکردیم

دلخوشی های من

پوزیشن پرتاب گرفتی

الانم رفتی تو لاک دفاعیچشمک

تلفیق پاییز و زمستان

داری رد پاتو رو برفها نشون میدی

اینم غنیمت بردیم خونه

پنجشنبه 4ام راه افتادیم سمت کیاکلا و یه هفته موندیم،وقتی بابامرتضی داشت وسیلهارو میذاشت تو صندوق ما کلی تو حیاط برف بازی کردیم

یه آدم برفی فسقلی و عجله ای با حداقل امکانات درست کردیم

داری با مانیا ماشا میبینی،کاملا مسلطی به لپ تاپ و خودت فیلمی که دوست داری و میذاری

رنگ موهات وقتی کنار مانیای خیلی خودشو نشون میده

مامان جون برات یه عالمه پفیلا درست کرده و با ذوق میخوردی

یه شب هم رفتیم ساری خونه خاله مهدیه دوست دوران دانشگاهم و کلی با زهرا جون بازی کردی 

تولد دایی امین البته 5 روز زودتر آخه روز تولدش ما اونجا نبودیم برای همین براش زودتر تولد گرفتیم،ولی میخواستیم غافلگیرش کنیم که تا دایی امین اومد تو خونه بهش گفتی دایی میخواییم برات تولد بگیریم

زندایی مهدیس دوتا میخ داره که میرن تو همدیگه و باید یه جوری درش بیاری،داد دستت و راحت بازش میکردی

این بلوز شلوارو کاسپین برات گرفتم و تمام هفته تنت بود و می شستمش و تا خشک میشد میگفتی اینو بپوش،مثل مامانتی عاشق اینی که لباس نوتو همش بپوشیچشمک

باز شدننننن

بعضی وقتها عکسها رو که میبینم با خودم میگم این بچه چقدر زود داره بزرگ میشه،آخه همه میگن تو عکسها خیلی خانمانه نشون میدی ولی خب کسایی که میشناسنت میدونن چه فلفلی هستی

عاشق نگاهتم تو این عکس

منم که از فرصت استفاده میکنم و هر وقت میخوایم بریم بیرون اول تو باغچه کلی عکس ازت میندازم

داشتیم آبلیمو میگرفتیم شما هم رفتی مخلوط کن خودت و آوردی نشستی پیش ما و لیمو می انداختی توش و میگفتی دارم کمکتون میکنم

با این ارابه دانشگاه نری صلوات،یعنی ما انقدرررر از این کالسکه استفاده کردیم و فکرکنم حالا حالاها هم باید استفاده بشهخندونک

ذوق پارک

این دفعه النا رو بردیم

کلا تو پارک فقط دوست داری تاب سوار شی،الانم یه بچه نشسته رو تابی که شما همیشه میشینی و داری اینطوری مثل گربه ای که به موش نگاه میکنه نگاهش میکنیقه قهه

کل وسیله های ورزشی پارک هم باید امتحان کنی،میگی باید ورزش کنم قوی بشم

گذاشتمت بالا عکس بندازم اینطور داری برام ادا اطوار در میاری

این دردونه مو فرفری منه

همش پشت پنجره ای منتظر برف 

خواهر زندایی مهدیس چرم دوزی میکنه و چندمدل کیف وکیف پول فرستاده بود خونه مامان جون،وقتی بازشون کردیم میای زیر گوشم میگی مامانی من کیف پول ندارم،مامان این کیف سرمه ایه چرا انقدر کوچولوه(میخواستی بگیم برای تو دوختهچشمک)،منم این کیف پول وکیف و برات برداشتم،اون قابلمه مسی کوچولو هم زندایی رفته بود اصفهان برای شما خریده،خیلی دوسش داری همش میگی تو قامبله من غذا درست کن

یه هوای عالی دیگه و یه پارک دیگه،این بار مجهز تر از همیشه

بهت میگم اونورو نگاه کن،فقط چشاتو اونوری میکنی

عاشق عکسهای این سری شدم

قربون خندیدنت انارگل

زیر انداز ومیوه برده بودم بعد کلی بازی و بدو بدو نشستیم یه گوشه و استراحت کردیم،تا من میوه ها رو پوست میگرفتم شما هم شیر ککلک و دادی

آخه من قربون اون نشستنت و نگاه کردنت بشم

داری به ککلک گردو میدی بعدش میگی مامان شیر خورده سیره من بخورمخندونک

(بگو چی خوردی ) بازی هم کردیم

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان گیلدا
20 آذر 95 22:21
3.5 سالگیت مبارک دختر ناز ماشالله خانم شدی