گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 39

1395/6/18 9:49
479 بازدید
اشتراک گذاری

انارگل 39 ماه ی من ســــــــــــلام

دخمل گلی ما احساساتی بود از اولش ولی این روزها خیلی بیشتر احساساتشو بروز میده،همش منو بابایی و بغل میکنی ومیگی دوست دارم،عاشقتم وهمش در حال بوسیدن ما هستی

این روزها فکرم خیلییی مشغول ولی خیییلی سعی میکنم به روی خودم نیارم و همش بهت لبخند میزنم وکلی بازی میکنیم ولی همش داری ازم می پرسی مامان تو خوشحالی یا مامان ناراحتیغمگین

از بلبل زبونتیت هم هر چی بگم کم گفتم

یه بار همش صدام میکردی منم داشتم ظرف میشستم وگفتم مامان دستم بنده،بهم میگی دستتو بشور بندیش برهخندونک

میخواستیم برین بیرون رفتی لباس خونگی آوردی بهت میگم مامان این لباس راحتیه مناسب بیرون نیست میگی داریم میریم بیرون باید لباس سخت بپوشیم؟

دراز کشیده بودی صدات کردم و گفتم پاشو بهم میگی مامان بیا منو پاش کنقه قهه

همش در حال بپر بپری مخصوصا وقتی رختخواب هارو میارم بیرون،یا لامپ خاموش میشه تازه یادت میاد بازی کنی و معلق بزنی و پات بخوره تو سر وکله ی ما،دیگه یه وقت هایی خسته میشی میگی پاهام درد میکنه،منم ماساژش میدم میگی اینجا نه توش درد میکنه

دایی یاسین اومده پیشمون و 10 روزی مونده و امروز به امید خدا برای عید قربان با هم میریم مازندران،دوماهی میشه نرفتیم

شعر لی لی حوضکو خیلی دوستداری،ار اولین شعرهایی بود که باد گرفتی،روزی پونصد بار می خونی،به گنجشکه میگی اونگشته،به حوضک هم میگی لوضک

به مامان جون میگی به بابا جون بگو گوفدند(گوسفند) بزرگ بخره من روش بشینم

مامان جون و بابا جون دو روز اومده بودن پیشمون به بابا جون میگفتی نمیذارم بری،کفشتو قایم میکنم،ماشینتو قایم میکنم(ماشینو کجا میخواستی قایم کنی)

یه شب هم عمو جمال اینا و برادرشوهرای خاله کوثر اومدن خونه مون و فردا صبح میخواستن برن اردبیل،فردا که رفتن میگی من از اونا میخوام سوگند داشت،مشکیه،عکس میگیره(به مونو پاد میگفتی)

یعنی یکی از آرزوهای الانت اینه که یه چرت(چتر)پیشی داشته باش و تو بارون بری بیرون

رنگهارو به انگلیسی دارم یواش یواش بهت یاد میدم البته،آبی و سبز و زرد و یاد گرفتی،یه بار زرد ونشون دادم میگم این چه رنگیه یکمی مکث میکنی و با حالت متعجب میگی هلو که میشه سلام(هلو و یلو شبیه همن،آهنگ کلمه تو ذهنت مونده بود و دقیقا یادت نمی اومد)

گفتم که اینروزها بدوبدو و قایم باشکو ترجیح میدی و خیلی برای بازی های فکری یا مثلا تمرکزی نمی شینی من اصصصصصلا بهت سخت نمیگیرم،حالا حالا ها برای یاد گرفتن زبان و ریاضی و ..وقت داری الان باید چیزهای مهم تری رو یاد بگیری

ولی از وقتی دایی یاسین اومده روزی 10 بار پازل هاتو میاری و حل میکنی چند وقتی بود اصلا بهشون نگاه هم نمی کردی

عکسهاتم میذارم ادامه مطلب عشقدونه

 

تازگیا النا همه جا همراهته

آخه قربون اون استایلتبوس

بالاخره بعد 9 ماه حوصله ام کشید و رفتم دانشگاه کارهای فارغ التحصیلی و انجام دادم،یکی دوهفته ای هی رفتیم واومدیم تا تموم بشه،یه وقت هایی میبردمت ولی هوا گرم بود وحسابی کلافه می شدی برای همین میذاشتمت خونه خاله ایده وبا آرنی بازی میکردی،آخه خونه شون خیلی به دانشگاه نزدیکه

خوب دیگه ببین من در حال بدو بدو برای گرفتن امضاها شما هم رو جدول راه میرفتی

بعله،اینم یه هنر نمایی دیگه،داشتم خونه رو تمیز میکردم حواسم بهت نبود ولی صداتو می شنیدم که میگفتی مامان دارم برات شام درست میکنم،اومدم دیدیم چاییو با برنج قاطی کردی،یعنی دو سه هفته گردن درد گرفتم تا بشورمشون

منم دیدم میشه با این هنرنمایی چندتا بازی کرد،گفتم بیا باهم برنج هارو بشوریم،کلی هم ذوق کردی،این بازی هم سبک و سنگینو یادت داد،هم دونه دونه چایی و در آوردیم و برای دقت و تمرکز و تقویت عضلات ظریف خیلی خوب بود وهم دیدی کار سختیه و عواقب کارتم فهمیدی،ولی خوب از شما چه پنهون پشیمون شدم چون چیزی نمونده بود کله مو بکوبونم به دیوارخندونک

نور خیلی زیاده توخونه مون منم دوربینو تنظیم کردم تا یکم نور کمتر شه ولی خیلی تیره شده

یعنی عین انیشتین شدی تو این عکسزبان

بازم دریا

فدای لپ گلی خودممممبوس

دوساعت تو آب بودی دیگه بابا حسابی خسته شده بود،ولی شما نه

میلاد امام رضا تو میدون شهرداری مولودی بود،ما هم شکلات گرفتیم و رفتیم

اینم میان وعده مورد علاقه گندم،عاشق تخم بلدرچینی،بهش میگی تخم مرغ کوچولو

عروسی دختر یکی از همکارهای بابا

همکار بابا شما رو برد جلو عکس انداخت،یکم باهاش رودربایستی داشتی

با مامان جون وبابا جون رفتیم کاسپین

بابا مرتضی جلو کالسکه شمارو هل می داد شما هم کالسکه عروسکتو،وضع خنده داری بود

این کفشه رو مامان جون برای شما خریده،یعنی دو روز بیرون می پوشیدی و می اومدیم خونه هم میگفتی بشور بپوشمش،شب هم گذاشتی بالاسرت وخوابیدی،بهش میگی کفش خوشگله

بازم دانشگاه،چپ دست کوچولوی من

اینم دستبند جدید که برای شما و آرنیکا ست بافتم

ظرف میوه گندمی که باهاش کلی بازی می کنیم

چشاتو میبنید و یکی یکی میذارم دهنت و باید بگی چی خوردی،هم با تمرکزی که روی حس چشاییت میکنی باعث تقویتش میشی هم کلی میوه می خوری دیگه،با مغزها هم انجامش میدیم

البته اینجا محو دورا هستی

پسر عموی بابامرتضی وخانواده شون و یکی از دوستاشون اومده بودن پیشمون،یه شب موندن و فردا بعد صبحانه رفتن،قبل اینکه بیان همش می پرسیدی نی نی دارن

داری برای عروسکهات غذا درست میکنی

داریم مگه انقدر خانوم وجیگر محبت

دایی یاسین اومده پیشمون،این جوری مهمون داری میکنی،الان که هوا گرمه همه جلوی کولرتو پذیرایی میخوابیم،شما هم که همش در حال معلق زدنی یعنی تا صبح 50 بار مرتبت میکنیم

حسابی هم پازل حل کردین

دوباره پازل،باید یکی دیگه برات بگیرم

کاردستی مادر دختری با رول دستمال توالت

سد سنگر

آخه من مردم برای اون عینکت،اونجا چیکار میکنه قرتی

حسابیییی آب بازی کردی

قربون اون قیافه مظلومت،این عکسو دایی یاسین ازت انداخته،یعنی وقتی اینودیدم گفتم این همون گندم غرغرو خودمه که انقدر مظلوم شدخندونک

دودقیقه بابا ودایی اومدن بشینن چیزی بخورن همش در حال غری که بیاین دیگه

رفتی دوربینو آوردی ژست گرفتی میگی ازم عکس بگیر،این شلوارکم همونیه که خاله ایده سوغاتی آورده،خیلی دوسش داره یعنی وقتی میری سر کشو انتخاب اولته

داشتم از باغچه عکس می انداختم اومدی جلو،آرنجت هم  تو دانشگاه زمین خوردی حسابی زخم شدهغمگین

من کلا باید یه جوری خودمو سرگرم کنم،اینم یه نمونه اش،یه عروسک نمدی خودم دوز برای دخملی،گفتم اسمشو چی بذاریم میگی روبرتو،روبرتو یه شخصیت تو کارتون دورا

یه نمونه دیگه از سرگرمی هام،با خاله ایده این تل ودستبندو برای شما و آرنی درست کردیم، خیلییی خوشگلتر وخوشرنگتر از عکسشه

آخه من قربون اون موهای فرفرو و ژستت و ککلکت(کپلک به زبون خودت) بشم

هوا عالی شده،خنک و بارونی

پل چوبی بندر کیاشهر

این فرفروها منو دیوونه میکنهمحبت

می ترسیدی رو پل راه نمی رفتی آخه یکم بینش فاصله بود فکر میکردی می افتی

بعدشم رفتیم بوجاق،جای خیلی خوشگلی بود ولی وقتی رسیدیم دیگه هوا داشت تاریک میشد

تخمه خوری حسابییی،انقدرم تمیز تخمه می شکونی

نوستالژی دبستانم،وای که چقدر این کارو دوست داشتم،الانم شماخیلی دوست داری وکلی باهاش سرگرم میشی

پسندها (4)

نظرات (3)

تیک تاک
18 شهریور 95 11:01
سلام! اگه دنبال طراحی قالب وبلاگ یا هر چیز دیگه ای با قیمت مناسب هستین یه سر به سایت ما بزنین قیمت مناسب! کیفیت بالا! پرداختتون هم با خیال راحت
مامان هانیه
18 شهریور 95 13:06
سلام عزیزم 39 ماهگیت مبارک،الهی همیشه شاد و سلامت و خندون باشی ماشالا روز به روز بزرگتر میشی ها خانمی
گیلدا
20 شهریور 95 16:36
39 ماهگیت مبارک دخمل زرنگ و باهوش