گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گندم طلائی ما

سفرنامه اصفهان(2)

1394/12/17 9:17
283 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم گفته بودم که برای دایی امین رفتیم اصفهان خواستگاری،بعله زندایی دار شدی

ما دوباره رفتیم اصفهان البته این دفعه من و شما و بابامرتضی از رشت رفتیم و مامان جون اینا رو تو حرم امام دیدیم و اونجا نهار خوردیم و با هم راه افتادیم،این دفعه عمو جمال وزنعمو سادات ودایی یاسین هم بودن،چهرشنبه 12 اسفند رفتیم شب رفتیم خونه زندایی برای بله بورون و پنجشنبه صبح رفتیم خرید آیینه و شمعدون و حلقه ها(البته فقط من باهاشون بودم) پنجشنبه عصر هم عقدکردن،ایشالله که به پای هم پیر بشن،جمعه صبح هم رفتیم اصفهان گردی،قرار بود عصر راه بیافتیم به طرف خونه که همه حسابی خسته بودیم موندیم و شنبه صبح ساعت 8 راه افتادیم،تو راه کاشان هم رفتیم وباغ فین رو دیدیم همونجا نهار خوردیم و راه افتادیم و دوباره حرم امام از هم جدا شدیم،ولی ما حسابی به ترافیک کرج تهران خوردیم،تو اتوبان قزوین هم ترافیک شده بود این شد که ساعت 1.30 به صورت هلاک رسیدیم خونه

 

حرم امام وقتی داشتیم می رفتیم اصفهان

 

 

سر عقد یکم لج گرفتی که بغلم کن منم مشغول عکس گرفتن از عروس وداماد بودم

 

این عکسم میذارم که بدونی همیشه خوش اخلاق نبودی

 

تازه گیا تو شلوغی میری کلافه میشی،با بابامرتضی آوردیمت بیرون تا هوات عوض بشه

عاشق این عکسم

 

بابایی داره به دخملی کیک میده

 

بازم غرغر

 

البته عکس زیاده با دایی و زندایی داری و عکسهای خونوادگی که خوب میمونه تو آلبوم شخصی،برای شام هم مامان زندایی مهدیس دعوتمون کرد رستوران،اونجا خیلی خوش اخلاق بودی وحسابی بازی کردی

جمعه صبح اول رفتیم سی و سه پل ،ما رفته بودیم ولی دایی یاسین و عمو وزنعمو نرفته بودن

 

 

 

 

بعدش رفتیم پول خواجو,عاشق آب بازی هستی دیگه

 

 

چون جدیدا تنظیمات دوربینو از حالت آتو در آوردیم و منوآل عکس میندازیم تو جاهای تاریک باید با دقت بیشتری گرفت تا لرزش نشون نده،این عکسها خیلی خوشگل شدن ولی خوب لرزش داره

 

 

بعداز اونجا رفتیم چهل ستون،وای که چقدررر خوشگله البته آب نداشتغمگین 

 

 

عاشقتونم،داری باباجونو میبوسی

 

بازم ژست های عجیب و غریب

 

تنه درخت چهارصد ساله

دلت خوات بدون کت عکس بگیری

 

فدات بشم که انقدر خانمی ژست میگیری

 

 

بعدش اومدیم نشستیم که چایی بخوربم بابا جون از دوتا توریست هم دعوت کرد بیان پیش ما که اومدن و دایی یاسین هم باهاشون حسابی حرف زد فکر نمیکردم انقدر خوب بتونه انگلیسی صحبت کنه

 

کلی باهاشون حرف زدن و ازشون آدرس و ایمیل گرفتن،پشت سرت آقاهه داشت آدرس مینوشت

 

بعله از صبح میگفتی پفک میخوام،این عکسو زنعمو ازت انداخته

چندتا توریست دیگه هم دیدیم که من از دامن یکی خیلی خوشم اومده بود،قلاب بافی بود مامانجون گفت برو عکس بگیر ببافم برات،ما هم رفتیم ازشون اجازه گرفتیم و عکس انداختیم 

 

بعد از اونجا رفتیم میدان نقش جهان که بایدتو یه پست مخصوص بذارمش

.

.

.

فردا صبح هم راه افتادیم به سمت خونه،تو راه رفتیم باغ فین

 

فقط داشتی آب بازی میکردی

 

یه حوضی بود که توش گودال داشت باید سکه مینداختیم اگه میرفت تو گودال آرزوت برآورده میشد،که مال هیچکی نرفت 

 

 

 

 

یعنی عاشق اون ژست گرفتنتم عین بابا ژست گرفتی

 

داخل حمام،اون لباس واقعیه امیر کبیره

 

 

کنار باغ فین کبابهای عالی دارن قبلا که رفته بودیم امتحان کرده بودیم ،همونجا هم نهار خوردیم؛جایه باصفایی هم بود

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان بابای یگانه و ریحانه
17 اسفند 94 11:21
خوشبخت باشه http://googleadspro.com/site/index?ref=2188 کسب درآمد اینترنتی در منزل اگه دوست داشتین عضوشین
گیلدا
17 اسفند 94 18:44
ایشالله خوشبخت بشن ایشالله عروسی گندم جونم
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
لطف دارید دوست خوبم