گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

گندم طلائی ما

عروسی به توان دو

1394/12/6 16:58
876 بازدید
اشتراک گذاری

حالا نوبتی هم باشه نوبت نوشتن درباره ی عروسی هاست

عروسی اولی عروسی کوثر دختر عموی من بودکه 22 و 23 بهمن بود،البته ما از یه هفته قبل میرفتیم خونه عمو

داشتیم شیرینی سنتی درست میکردیم،گندمی ونازنین وسوگند

 

روزی که برای عروس چمدون آوردن،اینم همون لباس نازیه که مامانجون بافته

 

 

 

شیشه شیر هم که از دستت نمی افته

 

برای شب حنابندون که عروسی اصلی ما بود لباس ست دوخته بودیم،آتلیه هم رفتیم البته عکسها هنوز آماده نشده ولی اون شب نذاشتی یه عکس درست و حسابی بگیرم، عکسهای دوتایی مون هم نمیشه اینجاگذاشت دیگهچشمک

 

همین چندتارو از دور ازت انداختم

 

 

موقع شام داری با بچه ها رو سن می رقصی

 

اینم برای اخرهای جشنه

 

شب عروسی قبل رفتن به سالن

 

اون شب نتونستم عکس بیشتری بگیرم آخه از همون سالن تب کردی و من و بابا بعد شام سریع برگشتیم،بدجور سرماخورده بودی 5روز تبت به هیچ وجه پایین نمی اومد،دو بار هم دکتر رفتیم،خلاصه خیلی ضعیف شدی خیلی هم بهانه گیر و بد خلق شده بودی البته حق هم داشتی اون چند روز حسابی خسته می شدی

عروسی بعدی عروسی آجی آرزو دخترعمه شما بود که 29و30بهمن بود،که شب حنابندون یه بلای سر من آوردی که نگو نپرس لج کردی در حدتیم ملی وای اون شب یادم میاد فریادم میاد،اصلا هیچی از عروسی نفهمیدم

خونه عمه اعظم،بی حالیت تو عکس پیداست

 

 

شب حنابندون و دخترعموجان ها،دودقیقه اینجوری هستین دو دقیقه دعوا می افتین

 

 

مثلا داری فیلم میگیری

 

شب عروسی هم نذاشتی لباستو عوض کنم و اسپرت اومدی منم از ترس شب قبل که دوباره لج کنی بهت گیر ندادم

 

 

 

در کل خیلــــــی خوش گذشت،ان شالله خوشبخت بشن

 

پسندها (1)

نظرات (1)

گیلدا
7 اسفند 94 21:32
ای جونم چه دخمل خوشتیپی ایشالله عروسی خودت
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
چشات خوشگل میبینه عزیزم