روزانه های بیست وهفت ماهگی

دخترک آروم من بیست و هفت ماهه شدنت مبارک

اینروزها خیلی کار دارم آخه 25 شهریور باید دفاع کنم و حسابی سرم شلوغه،برای همین نمیشه خیلی ددر رفت،البته مهمون میاد برامون تا از تنهایی در بیایم،غیر از مهگل جون ومامان وباباش،مامان جون وباباجون هم اومدن پیشمون البته یه روز ونصفی موندن

دوماهه که وبلاگتو کم کم مینویسم و روز ماهگردت آپدیتش میکنم،اینجوری کمتر وقتمو میگیره

مامانی واقعا شرمنده ام که انقدر سرم شلوغه این روزها و اونجور که دلم میخواد نمیتونم بهت برسم،قول میدم جبران کنم شاپرکم

دیگه نمیشه حرفهایی که میزنی رو اینجا نوشت آخه ماشالله همه چیومیگی و هر روز با یه جمله جدید سورپرایزمون میکنی

با بابایی داشتی می رفتی پارک میگی: بابایی ببیم پاچ(بابایی رو ببرم پارک)

میگم بچه کجایی؟میگی:یشت(رشت)   ماشینمون چیه؟دبد(سمند)

حرف(ک) رو معمولا (چ) تلفظ میکنی،مثلا میگی چبچ تنم(کمک کنم)،چچ بده(کیک بده)

گوشی موبایلتو برمیداری و باهاش حرف میزنی:الو آسین اوبی؟بچه اوبه؟اوش میذره؟درس بخون،ایشالله ایشالله،عاشقددم،دوست داام

چندوقته میری سر کمدت ولباس مجلسیتو نشون میدی میگی بییم عووسی،میگم عروسی کی؟میگی عمو محسن،بابا مرتضی هم زنگ زده به عمو محسن میگه زودتر زن بگیر بچه ام دلش عروسی میخواد 

کلی شعر میخونی برامون،مثل بچه خوب همیشه،گل همه رنگش خوبه و مورچه جونم تو ماهی،البته با زبون خودت و یه جاهایی شو با هم میخونیم

چهارپایه آشپز خونه دستته وکل خونه دور میزنی و از هر جا بخوای بری بالا میذاریش پایین وازش میری بالا،دیگه منت ما رونمیکشی

همش در ارتفاعات به سر میبری

تازگیا عاشق این عروسکت شدی بهش میگی نی نی،همه جا هم با خودت میبریش،میدیش به من میگی جی جی بده،منم میگم من جی جی ندارم مامان تموم شد،بعدش خودت میشنی بغلش میکنی و سعی میکنی جی جی تو از یقه ات در بیاری وبهش میگی بخور بخور،اولین باری که این صحنه رودیدم کلی چلوندمت و دلم میخواست قورتت بدم

عاشق پاپالا یی،هنوز از در خونه نرفتیم بیرون میگی پاپالا بخر

فدات بشم که داری به مامانت کمک میکنی،البته بابا میگفت بذار ببینم اون وقتی که باید بشوره هم میشوره

مامان جون اینا که اینجا بودن این پیراهن خوشگلو برای روز دختر برای شما کادو گرفتن

وقتی مهگل اینجا بود تابت رو آوردیم تا بچه بشینه توش،بعداز اینکه رفتن عاشق تاب سواری شدی وترست ریخته،یه بارم که با بابامرتضی رفته بودی پارک همش دوست داشتی تاب سوار شی وهمش میگفتی بالا هل بده

اول صبحی با چشمای پف کرده گفتی تاب موخام دیگه به حدی رسیده بودکه صبحونه رو تو تاب بهت میدادم

این نگاه مرموزانه برای چیه گلک؟

دیگه خسته شدی میخوای بیای پایین،چون این تاب برای نوزادیته وقتی الان مینشستی توش پاهات قرمز میشدن ومن از میله بارفیکس هم می ترسیدم که بیافته،دلم میخواست جمعش کنم که همینطور هم شد یه بار که با با داشت تابت میداد اونم خیلی بالا میله در اومد البته خداروشکر بابا تاب رونگه داشته بود برای همین نخوردی زمین منم بهت گفتم تاب خراب شده،فعلا که بی خیالش شدی

فدای ذوق کردنت بشم من،دخترکم تو خونه هم کفش میپوشه

وای که چقدر هوا عالیه،از اول شهریور کولر خاموش شده،همش بارون می باره،یعنی انقدر هوا سرد شده من آستین بلند و شلوار پوشوندمت،خدایا شکرت

اینجا رفتی تو بالکون داری بارون نگاه میکنی وبا ذوق بهمن میگفتی بایون میاد

ببین چطور پاهاتو بلندکردی تا سرتو بذاری بیرون 

خخخخخخخخخخ

فدای موجهای طلایی موهات،ینی یکی از آرزوهام بود بچه ام موهاش فر باش

اینم اولین عکس پرسنلی عشقدونه

در کل عاشق لباسهای زمستونیت هستی 

یه روز که باهم رفته بودیم دانشگاه،میگی:مامان یفت داییشا درس بخونه

این نی نی هم همراهت بود

پدر دختری دارین میرین پارک

گفتم که همیشه در ارتفاعاتی 

بهت کنجدداده بودم اولش با دست آروم آروم میخوردی ولی بعدش.....

یاد نوزادی بخیر،تازگیا میخوای با کریرت بازی کنی،میری توش میشینی میگی:دبند ببند(کمربندو ببند)

خودت به خودت میگی:شیــــــــطونی

فدای دقت کردنت 

من که از دیدنه این موجهای طلایی سیر نمیشم

چند تا رنگ گواش داشتم داشت خشک میشد آوردمش کلی باهم سنگ رنگ کردیم و بازی کردیم 

حموم هم حسابی آباد کردی

اسباب بازی مورد علاقه اتم ظرفهای مسافرتیه،به زور داری میری توش 

بعد از اینکه مستقر شدی میگی:بچخم عس بییر

در کل زیاد پلو نمیخوری ولی دم نکشیده شو دوست داری

                      عاشـــــــــــــــــقتم عشقدونه