گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزانه های بیست وشش ماهگی

1394/5/20 10:45
723 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی 2 سال و2 ماه و2 روزه ی من ســــــــــــــــــــــلام

آخه تو چرا انقدر با کارات دلبری میکنی نفس؟محبت

حسابی برامون بلبل زبونی میکنی،قبل خواب میگی پیسه بخون(قصه بگو)ووقتی من دارم برات قصه میگم وسطاش میگی من بخونم و برای من یه چیزایی تعریف میکنی

یه سری کلماتو خیلی جالب میگی مثل:ایشبخ(بشقاب)،میسماس(مسواک)،ایمونه(هندونه)، 

روزی 50 بار کلاغ پر بازی میکنیم و اسم همه رومیاری،از دلاخ،اوجش(گنجشک)شروع میکنی تا مامان جون و محسن و...خلاصه اسم هر کی که یادت بیاد،یه روز داشتم شعر بعدشو میخوندم دیدم داری باهام تکرار میکنی

هاپوکه پر ندایه(نداره)    باباش خبر ندایه    همیشه میره ادایه(اداره)   با کفش پایه(پاره) ایمونو پول ندایه(یه قرون پولم نداره)

وقتی بخوام پوشکتو عوض کنم باید یه مراسمیو اجرا کنیم،به این صورت که میری دور وامیستی دستتو میگیری جلوچشات ومیگی دالی منم باید اینکارو بکنم بعد میدویی تو بغلم،بعضی وقت هام میگی دوبایه(دوباره) و چند بار تکرارش میکنی

عاشق نقاشی کشیدنی و تمام خونه دف دف(دفتر) و ننی(مداد رنگی) تو میبری،وقتی نقاشی میکشی توضیح میدی:دایه(دایره)،بئشم(بکشم)،ددوم اومانی بئشم(گندم قربانی بکشم)

 

یه روز با هم رفتیم کتابخونه کلاس قصه خوانی بود

 

اولین سلفی دخترکم

 

مطالعه با عینک ودفتر باباجون

 

یه جمعه رفتیم سد سنگر،جایه خوشگلی بود وعصر خیلی خنک شده بود

 

 

 

 

داری به بابا مرتضی میگی بیا

 

امان از این شلوارهای فاق کوتاهخندونک

 

با بابامرتضی رفتین اون طرف رودخونه

 

 

خخخخخخخندونک

 

 

عاشقی اینی که چادر سرت کنی وبا ما نماز بخونی

 

 

من فدای اون قد وبالات که چادرت برات کوتاه شده

 

 

وقتی که عشقدونه میشینه روکابینت تا به کیک درست کردن مامان نظارت داشته باشه،در عین حال به ظرف ماکارونی ناخونک هم میزنه

 

 

ینی خسته هم باشی باید پله هاروخودت بیای بالا

 

یکمی اینجا دم میزنیم

 

کفشهاتم باید خودت در بیاری،یه همچین دختر مستقلی داریم ما،اصلا جدیدا دوستداری همه ی کارها روخودت انجام بدی،از ظرف شستن گرفته تا عوض کردن لباس

 

 

وقتی که نازدونه ناز میکنه ونمیخواد عکس بگیره

 

وقتی که خانم میشینه میگه:عس بییر

 

بلـــــــــه توچله تابستون وماه خرما پزون این کلاه نوبره والا

 

از حموم اومده بودی بیرون نمیذاشتی لباس بپوشونمت،میگفتی عس بییر

 

اینجا هم میگفتی اخم یعنی اخم میکنم عکس بگیرچشمک

 

رفتیم قصر بازی وکلی خوش گذروندیم

 

 

 

اولش نمیدونتی کجا اومدیم اماوقتی این مجسمه هارودیدی کلی ذوق کردی

 

 

دفعه ی قبل یکم میترسیدی اما اینبار خودت میرفتی سراغ وسیله ها

 

اولش رفتیم تو خانه کودک تا اونجا بازی کنی

 

  

 

 

 

 

کارت قصر بازیم میخواستی دست خودت باشه،آخه ببین بهتقلید از بابا داری کارتو کجا میذاری

 

دوست داشتی همه چیو سوار شی حتی وسیله هایی که برا بزرگترها بود

 

 

این دفعه بابامرتضی باهات سوار می شد ومن عکس میگرفتم 

 

 

 

 

 

 

جمعه هم رفتیم کاسپین تا هم برای شما پوشک بگیریم هم تو دریا آبتنی کنی

 

فدای دخمل خوشتیپم بشممحبت

 

 

البته شما بیشتر دوست داری تو ساحل راه بری

 

وقتی که گندمی دوست نداره توماسه ها راه بره اینطور میشه دیگهخندونک

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)