گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

گندم طلائی ما

تعطیلات خرداد+اولین شهر بازی

1394/3/27 9:48
1,047 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی عجیب بود که ما 3 روزتعطیلی رو موندیم رشتچشمک

البته دودل بودیم برای رفتن از طرفی مامان جون هم میگفت بیاین اینجا برای گندم تولد بگیریم،ولی واقعا نمیشد من خیلی کار داشتم،برای همین موندیم،من از صبح تا عصر به کارام میرسیدم،غروب هم میرفتیم بیرون

از سه شنبه شروع میکنم،شب نیمه شعبان بود اولش رفتیم برای شما ی کفش خوشگل خریدیم بعدشم رفتیم مولودی

آماده برای رفتن

 

خدارو شکر با کالسکه هیچ مشکلی نداری و اگه4 ساعتم بیرون باشیم توش میمونی،ی وقتهایی هم میای بیرون یکمی راه میری دوباره میشینی،بعضی وقت هام پشت و رومیشینی

 

 

اینم کفش های خوشگل گل دختر

 

قبل از اینکه مولودی شروع بشه رفتیم بستنی بخوریم

 

بلللله از نون بستنی بیشتر خوشت اومدهخندونک

 

عاشق این لامپهای رنگی هستی واینجام داری با ذوق بهم نشون میدی

 

کفش هاتم از تو فروشگاه پوشیدی و دیگه در نیاوردی 

 

هنر پیشه های شبکه باران هم بودن وکلی خندیدیم

 

وقتی مداح میخوند شما هم بلند بلند میخوندی ودست میزدی

 

 

وقتی گندم احساساتی میشهمحبت

 

اون شب قرعه کشی هم داشتن وبه30 نفر کارت هدیه میدادن که ما هم برنده شدیم،پولش مهم نیست ولی کیف میده بین سه هزار نفر برنده بشی

روز دوم رفتیم شهر بازی،این اولین باری بود که میرفتی

 

بازم لامپ پیدا کردی

 

 

 

 

این اسبه یکمی تند تکون میخورد برای همین ترسیدی

 

این ماشینه هم همینطور،کلا اولش دوست داشتی وسیله ها خاموش باشن تا سوارش شی

 

بعد از اینکه این نی نی اومد یکمی نشستی،عکسها تار شدن آخه همش در حال تکون خوردن بودی

 

 

اینجا قسمت تبلیغاتی ومجانی بود که شما هم خیلی دوست داشتی اینجابمونیچشمک

 

 

عاشق پله و صد البته پله برقی هستی

 

به یاد کودکیمتنظر

 

 

 

 

برای شام هم رفتیم نازکسرا به دخملی عشقه کباب،کباب  بدیم

 

 

 

 

پنجشنبه بابا مرتضی با یکی از دوستاش تله کابین رامسر قرار داشتن که ما هم رفتیم 

 

 

داری سعی میکنی مثل من ژست بگیری

 

 

 

 

بعد از اینکه کار بابا تموم شد رفتیم دریا

 

 

داری سنگ پرت میکنی تو آب

 

 

اینجا داری میگی چی شو(لباست خیس شده بود همش میگفتی چی شد)

 

 

داری اعتراض میکنی بریم پایین آب بازی

 

شام رفتیم پیتزا آفتاب لاهیجان

 

دم در عروسک شرک و فیونا بود،داری بهشون نگاه میکنی،ولی وقتی رفتیم عکس بگیریم ترسیدی و نذاشتی

 

بعد از شام رفتیم دور استخرو گشتیم،شما همه ی راهو خودت اومدی و با ما کالسکه رو هل میدادی،تا حالا سابقه نداشت

 

 

 

 

 

روز سوم هم خونه موندیمخندونک

پسندها (5)

نظرات (4)

گیلدا
28 خرداد 94 13:19
همیشه به گشت و شادی عزیزم
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم خاله جونمبرای گیلدایی
مامانی
29 خرداد 94 17:27
خوش بگذره همیشه لبتان خندون باشه
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
ممنونم که بهمون سر زدید
آویسا
1 تیر 94 12:59
به به چه فازی داده شهر بازی مخصوصا کارت هدیه
مامان منیژه و بابا مرتضی
پاسخ
آره واقعا خیلی چسبید
سیما
10 تیر 94 23:32
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•* سلام دوست عزیزم امیدوارم همیشه موفق باشی و شـاد منم آپـــــــــــــم لطفا بهم سر بزن و برام نظر بدید